کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
وصول پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
وصول
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] vosul رسیدن؛ ورود.〈 وصول کردن: (مصدر متعدی)۱. بهدست آوردن.۲. پولی یا چیزی از کسی گرفتن.
-
جستوجو در متن
-
لاوصول
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] lāvosul آنچه وصول نشود.
-
باجگاه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹باژگاه› [قدیمی] bājgāh ۱. جای گرفتن باج؛ محل وصول عوارض.۲. محل وصول عوارض گمرکی.
-
احدی الراحتین
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: احدیالرّاحتَین] [قدیمی] 'ehdarrāhateyn یکی از دو راحت (نومیدی مطلق یا وصول به مطلوب).
-
باژبان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) ‹باجبان› [قدیمی] bāžbān مٲمور وصول باج و خراج؛ باجدار؛ باژدار.
-
بیتکچی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [ترکی] [قدیمی] bitekči در دورۀ ایلخانان مغول، مٲمور وصول مالیات.
-
رسید
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) re(a)sid نوشتهای که کسی پس از تحویل گرفتن پول یا چیز دیگر میدهد و در آن اقرار به وصول و دریافت آن میکند.
-
محصل
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی] mohassel ۱. دانشآموز؛ شاگرد مدرسه.۲. [قدیمی] محقِّق.۳. [قدیمی] تحصیلدار؛ مٲمور وصول.
-
چشمداشت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) če(a)šmdāšt ۱. چشم به کمک و همراهی کسی داشتن.۲. منتظر وصول چیزی بودن.۳. امید و خواهش؛ انتظار؛ توقع.
-
تمغاچی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [ترکی] [قدیمی] tamqāči در دورۀ ایلخانان مغول، مٲمور وصول باجوخراج که کالایی را پس از گرفتن باجوخراج آن مُهر و علامت مخصوص میزد.
-
تیول
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [ترکی] [قدیمی] to(i)yul در دورۀ ایلخانی تا قاجار ملک و سرزمینی که از طرف پادشاه به کسی واگذار میشد تا از درآمد آن زندگی کرده و وظیفه و مستمری خود را از مالیات آن وصول کند؛ اقطاع.
-
جادنگو
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [سنسکریت (= میانجی)] ‹جادنگوی› jādangu خادم آتشکده و واسطۀ وصول نذرهای آتشکده به موبدان؛ کسی که آنچه را زردشتیان نذر آتشکده یا موبدان میکنند بگیرد و به مصرف برساند.
-
شوق
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: شَوق، جمع: اَشواق] šo[w]q ۱. برانگیختن به عشق و محبت؛ میل و رغبت فراوان.۲. (تصوف) رغبت سالک برای وصول.
-
جهبذ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [معرب، مٲخوذ از فارسی: گهبد، جمع: جهابذَة] [قدیمی] jehbaz ۱. کسی که نزد عمال خلیفه بر عهده میگرفت که خراج مقرر را از مردم وصول کند و به عمال خراج یا به دیوان تحویل بدهد و مردم مالیات خود را توسط او به دیوان میپرداختند.۲. دانشمند بزرگ.