کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
وصلة پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای همآوا
-
وصلت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: وُصلة] vaslat ۱. ازدواج.۲. پیوند و اتصال دو خانواده از طریق ازدواج.
-
جستوجو در متن
-
پهرو
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] pahru وصله؛ پینه.
-
پینه کار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [قدیمی] pinekār پینهدوز؛ وصلهکننده.
-
غاز
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] qāz ۱. پینه؛ وصله.۲. چاک؛ شکاف.〈 غاز کردن: (مصدر متعدی) [قدیمی] پشم یا پنبه را با دست کشیدن و دراز کردن برای ریسیدن؛ غاژیدن.
-
پرگاله
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹پرکاله، پرغاله، پژگاله› [قدیمی] pargāle ۱. پارهای از چیزی؛ حصه؛ پاره؛ لَخت.۲. وصله؛ پینه: ◻︎ ماه تمام است روی دلبرک من / وز دو گل سرخ اندر او پرگاله (رودکی: ۵۲۹).
-
مرقع
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] moraqqa' ۱. (تصوف) خرقهای که پینههای چهارگوش داشته باشد.۲. [قدیمی] کاغذ یا چیز دیگر که بر آن خط رقاع یا خطوط دیگر نوشته شده باشد.۳. [قدیمی] جامۀ وصلهدار و دوختهشده از قطعات مختلف.
-
رقعه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: رقعَة، جمع: رِقاع] [قدیمی] roq'e ۱. نامۀ کوچک؛ نوشتۀ کوتاه.۲. وصلهای که به لباس میدوزند.۳. صفحۀ شطرنج یا نرد.۴. قطعهای از چیزی که بر آن مینوشتند، مانند پوست، کاغذ، یا پارچه.
-
ترقیع
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] tarqi' ۱. وصله کردن؛ پینه کردن؛ پارگی جامه را با تکۀ پارچه دوختن.۲. پارهپاره به هم وصل کردن.۳. قرار دادن یا دوختن تکههای چهارگوشۀ رنگارنگ پهلوی یکدیگر.۴. مرقع ساختن.۵. خطهای گوناگون نگاشتن.
-
پینه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) pine ۱. تکۀ پارچه یا چرم که به لباس یا کفش پاره بدوزند؛ وصله.۲. آن قسمت از پوست، بهویژه در کف دستوپا، که در اثر کار کردن سفت و ستبر شده باشد.۳. ستبری پوست میانۀ پیشانی از سجدۀ بسیار.〈 پینه بستن: (مصدر لازم) ستبر شدن پوست، بهویژه در کف د...
-
پروز
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹فراویز، پراویز، فرویز› [قدیمی] parvaz ۱. سجاف جامه.۲. پارچۀ باریک و دراز که در کنارۀ جامه یا دوختنی دیگر از همان رنگ یا رنگ دیگر دوخته میشود؛ حاشیه.۳. پینه؛ وصله.۴. [مجاز] نژاد؛ اصلونسب: ◻︎ بدو گفت من خویش کرسیوزم / به شاهآفریدون کشد پروزم ...
-
پیوند
فرهنگ فارسی عمید
(بن مضارعِ پیوستن) [پهلوی: patwand] ‹پدوند› peyvand ۱. = پیوستن۲. (اسم مصدر) اتصال؛ پیوستگی؛ همبستگی.۳. (اسم مصدر) ازدواج؛ وصلت: پیوندتان مبارک باد.۴. (اسم مصدر) (زیستشناسی) اتصال جوانه یا شاخۀ درختی به شاخه یا ساقۀ درخت دیگر که از همان نوع یا شبیه ...