کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
وسیله نقلیه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
وسیله ساز
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی. فارسی] vasilesāz وسیلهسازنده؛ سببساز.
-
جستوجو در متن
-
سه چرخه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) sečarxe وسیلۀ نقلیه که سه چرخ داشته باشد، چه با نیروی موتور حرکت کند و چه با نیروی پا یا دست.
-
اکسل
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [انگلیسی: axle] 'aksel محوری عرضی که چرخهای محرک یا آزادگرد هر نوع وسیلۀ نقلیه روی آن نصب میشود؛ میله؛ محور چرخ.
-
وسایل
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: وسائل، جمعِ وَسیلَة] ‹وسائل› vasāyel = وسیله〈 وسایل نقلیه: هر نوع وسیله که برای حملونقل به کار میرود، مانند گاری، اتومبیل، کامیون، کشتی.
-
تصادف
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] tasādof ۱. برخورد کردن وسیلۀ نقلیه با شخص یا چیزی.۲. روبهرو شدن؛ بهصورت غیرمنتظره با کسی یا چیزی برخورد کردن.۳. (اسم) حادثه؛ اتفاق غیرقابلپیشبینی.
-
پیاده رو
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) piyādero[w] ۱. هریک از دو طرف خیابان که مردم پیاده از آنجا آمدوشد میکنند.۲. (صفت فاعلی) کسی که مسیری را بدون استفاده از وسیلۀ نقلیه طی میکند.
-
سرنشین
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت فاعلی) sarnešin ۱.مسافری که در وسیلۀ نقلیه اعم از اتومبیل، هواپیما و امثال آنها نشسته باشد.۲. [قدیمی] مسافری که میان قافله بر اسب یا استر سوار بوده.
-
قطار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] qe(a)tār ۱. وسیلهای نقلیه، مرکب از چند واگن که بر روی خط آهن قرار دارد و بهوسیلۀ لکوموتیو حرکت میکند؛ تِرَن.۲. چند حیوان بارکش که آنها را پشت سر هم ردیف کنند.۳. ردیف.۴. (موسیقی) گوشهای در بیات تُرک.
-
ترانزیت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [فرانسوی: transit] terānzit ۱. (اقتصاد) عبور کالا از کشوری به کشور دیگر بدون پرداخت حق گمرک و مالیات.۲. عبور شخصی از کشوری با وسیلۀ نقلیه بدون توقف در آن.۳. (صفت) [عامیانه، مجاز] ویژگی وسیلۀ نقلیهای که برای رسیدن به کشوری حق عبور کردن از ...
-
پیاده
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [مقابلِ سواره، جمع: پیادگان] piyāde ۱. کسی که با پای خود به راهی میرود و سوار بر مَرکب نیست.۲. (اسم) (ورزش) در شطرنج، هریک از شانزده مهره که هشت مهرۀ سیاه در یک طرف و هشت مهرۀ سفید در طرف دیگر است؛ بیدق: ◻︎ کس با رخ تو نباخت دستی / تا جان...
-
پلاک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [فرانسوی: plaque] pelāk ۱. لوح فلزی که روی آن شماره یا نامی را بنویسند و بر در خانه یا بهوسیلۀ نقلیه یا دیوار نصب کنند.۲. قطعهای کوچک از فلز قیمتی مانند طلا یا نقره که دارای نقش است و با زنجیر به گردن آویزان میشود.۳. قطعهای فلزی که شمارۀ شن...
-
راندن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر متعدی) [پهلوی: rayīnītan] rāndan ۱. راه بردن و به رفتن واداشتن چهارپایان، سپاه، لشکر، و مانند آنها.۲. به حرکت درآوردن وسیلۀ نقلیه.۳. بیرون کردن؛ طرد کردن؛ از پیش خود دور کردن.۴. [قدیمی، مجاز] اجرا کردن.۵. [قدیمی، مجاز] جاری ساختن؛ روان کردن.۶....
-
اتاق
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [ترکی] ‹اوتاق، اطاق› 'otāq ۱. بخشی از یک ساختمان شامل دیوار، سقف، و در برای سکونت یا کار.۲. قسمتی از وسیلۀ نقلیه که سرنشینان در آن مینشینند.۳. محفظهای در دستگاه یا وسیلۀ باربری: اتاق بار.〈 اتاق انتظار: اتاقی در کنار اتاق پذیرایی که ...
-
سوار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [پهلوی: asbār، مقابلِ پیاده] ‹اسوار› savār ۱. کسی که بر روی اسب یا مَرکب دیگر قرار دارد.۲. کسی که داخل وسیلۀ نقلیه یا آسانسور قرار دارد؛ سرنشین.۳. (ورزش) در شطرنج، هریک از مهرهها غیر از پیاده و شاه.۴. (صفت) نصبشده.۵. (صفت) [مجاز] مسلط؛ غ...