کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
وسیله پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
وسیله
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: وسیلَة، جمع: وَسائِل] ‹وسیلت› vasile ۱. سبب؛ دستاویز.۲. آنچه بهواسطۀ آن به دیگری نزدیکی و تقرب پیدا میکنند.۳. [عامیانه، مجاز] واسطه؛ میانجی.
-
واژههای مشابه
-
وسیله ساز
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی. فارسی] vasilesāz وسیلهسازنده؛ سببساز.
-
جستوجو در متن
-
قبله نما
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی. فارسی] qeblenamā وسیلهای با عقربۀ فلزی که بهوسیلۀ آن جهات اربعه تشخیص داده میشود و سمت قبله یا کعبه را هم بهوسیلۀ آن پیدا میکنند؛ قطبنما.
-
معاش
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، اسم مصدر) [عربی، جمع: معایش] ma'āš ۱. زندگی؛ زندگانی.۲. آنچه بهوسیلۀ آن زندگی میکنند، از خوردنی و نوشیدنی؛ وسیلۀ زندگانی.
-
توسل
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] tavassol ۱. بهوسیلۀ چیزی به کسی نزدیکی جستن.۲. وسیله قرار دادن؛ دستبهدامن شدن.
-
اسباب بازی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی. فارسی] 'asbābbāzi وسیلۀ بازی و سرگرمی؛ بازیچه.
-
استارت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [مٲخوذ از انگلیسی: starter] (برق) 'estārt وسیلهای خودکار برای راهاندازی موتور.
-
کاغذبر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [مٲخوذ از چینی. فارسی] kāqazbor وسیلهای برای بریدن کاغذ.
-
کمپرسور
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [فرانسوی: compresseur] komp[e]resur وسیلهای برای متراکم کردن بخار.
-
خطفه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: خطفَة] [قدیمی] xatfe خیره کردن چشم بهوسیلۀ برق.
-
ذریعه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: ذریعَة، جمع: ذَرائِع] [قدیمی] zari'e وسیله؛ دستآویز.
-
فتوالکتریک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [فرانسوی: photo électrique] foto'elekt[e]rik الکتریسیتۀ فراهمشده بهوسیلۀ نور.
-
معبر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمع: معابر] [قدیمی] me'bar آنچه بهوسیلۀ آن از روی نهر عبور کنند؛ پل.