کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ور آمدن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
بهره ور
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) bahrevar بهرهدار؛ دارای بهره؛ سودبرنده.
-
کینه ور
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹کینور› [قدیمی] kinevar دارای کینه؛ انتقامجو.
-
مایه ور
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [قدیمی، مجاز] māyevar ۱. مایهدار؛ مالدار؛ سرمایهدار.۲. باشکوه.۳. ارزشمند.
-
حمله ور
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) [عربی. فارسی] hamlevar حملهکننده؛ هجومبرنده.
-
جوشن ور
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی. فارسی] jo[w]šanvar مرد جنگی جوشنپوش؛ سپاهیِ دارای جوشن: ◻︎ یکی کوه آتش به دیگر کران / گرفته لب آب جوشنوران (فردوسی۲: ۶۶۶).
-
دیده ور
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] didevar ۱. بیننده.۲. (اسم) دیدهبان؛ نگاهبان.
-
دین ور
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] dinvar دیندار؛ متدین.
-
غوطه ور
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی. فارسی] qutevar فرورفته در آب؛ آنکه یا آنچه در آب فرورفته است.〈 غوطهور شدن: (مصدر لازم) در آب فرورفتن؛ سر به آب فروبردن.
-
پایه ور
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹پایور› [قدیمی] pāyevar بلندمقام؛ بلندمرتبه؛ بلندپایه.
-
زره ور
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] zerehvar دارای زره؛ زرهدار؛ زرهپوشیده.
-
پیشه ور
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) piševar کسی که دارای کار و هنر و پیشه است؛ پیشهکار؛ پیشهگر؛ دارای پیشه:◻︎ به پایان رسد کیسهٴ سیم و زر / نگردد تهی کیسهٴ پیشهور (سعدی۱: ۱۶۵).
-
پیله ور
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) ‹پیلور، پیلوا› pilevar ۱. دورهگرد و خردهفروش که نخ، سوزن، مهره، و مانند آن میفروشد؛ سوداگر: ◻︎ چو در بسته باشد چه داند کسی / که جوهرفروش است یا پیلهور (سعدی: ۵۳).۲. [قدیمی] ابریشمفروش.۳. [قدیمی] کسی که پیله میخرد و ابریشم میریسد.
-
شعله ور
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی. فارسی] šo'levar ۱. ویژگی آتش زبانهدار.۲. ویژگی چیزی که آتش در آن در گرفته باشد؛ شعلهخیز؛ شعلهدار؛ شعلهزن؛ شعلهناک.
-
نامه ور
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [قدیمی] nāmevar = نامهبر
-
نیزه ور
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [قدیمی] neyzevar = نیزهدار