کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
واگذار پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
تیول دار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [ترکی. فارسی] [قدیمی] to(i)yuldār کسی که تیول را به او واگذار کردهاند.
-
مفوض
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] mofavvaz تفویضشده؛ واگذارشده.
-
بازهشتن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر متعدی) [قدیمی] bāzheštan واگذار کردن؛ فروگذاشتن؛ رها کردن.
-
حواله کرد
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت مفعولی) [عربی. فارسی] (بانکداری) havālekard پولی که پرداخت آن به دیگری واگذار میشود.
-
تفویض
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] tafviz ۱. واگذار کردن؛ کاری یا چیزی را به کسی واگذاشتن و سپردن.۲. (تصوف) واگذار کردن تمام کارهای خود به خداوند توسط سالک که بالاتر از توکل است.۳. (فلسفه) = اختیار
-
موکول
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی: مَوکول] mo[w]kul ۱. واگذارشده؛ سپردهشده.۲. وابسته به دیگری.
-
برات
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [مٲخوذ از عربی: براءة] (بانکداری) barāt نوشتهای که بهموجب آن دریافت یا پرداخت پولی را به دیگری واگذار میکنند.
-
سرقفلی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [فارسی. عربی. فارسی] [مجاز] sarqofli پولی که کسی به کس دیگر بدهد تا خانه یا دکانی را که در اجارۀ اوست به وی واگذار کند.
-
یابر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [؟] [قدیمی] yāber ده یا آب و زمینی که پادشاه برای مدد معاش به کسی واگذار کند.
-
مزارع
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی] [قدیمی] mozāre' ۱. کشاورز.۲. (فقه، حقوق) کسی که زمین خود را با عقد مزارعه به دیگری واگذار میکند.
-
واگذاردن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر متعدی) ‹واگذاشتن› vāgozārdan ۱. واگذار کردن؛ تسلیم کردن؛ چیزی را در اختیار کسی گذاشتن.۲. ترک کردن؛ ول کردن.
-
تسلیم
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] taslim ۱. گردن نهادن؛ رام شدن.۲. واگذار کردن؛ سپردن.۳. (اسم) [قدیمی] درود؛ سلام.
-
تیول
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [ترکی] [قدیمی] to(i)yul در دورۀ ایلخانی تا قاجار ملک و سرزمینی که از طرف پادشاه به کسی واگذار میشد تا از درآمد آن زندگی کرده و وظیفه و مستمری خود را از مالیات آن وصول کند؛ اقطاع.
-
قطیعه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: قطیعَة، جمع: قَطائِع] ‹اقطاعه› [قدیمی] qati'e ۱. جدایی؛ بریدگی.۲. (اسم) وظیفه.۳. (اسم) قطعۀ ملک یا زمین که به کسی واگذار کنند که از درآمد آن زندگانی کند.
-
مزارعه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: مزارَعَة] (فقه، حقوق) mozāre'e با هم زراعت کردن یا قرار کشتکاری باهم گذاشتن بر طبق قرارداد معین؛ عقدی که در آن صاحب زمین، زمین خود را به کس دیگر واگذار میکند که در آن زراعت کند و حاصل آن را میان خود قسمت کنند.