کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
واکنشگاه آب تحتِ فشار پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
افشردن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر متعدی) ‹افشاردن، فشاردن، فشردن› [قدیمی] 'afšordan ۱. فشار دادن.۲. آب یا شیرۀ چیزی را با فشار گرفتن؛ افشره گرفتن.
-
فشار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) fešār ۱. نیرویی که همراه با شدت بر کسی یا چیزی وارد شود.۲. [مجاز] رنج روحی یا جسمی.۳. (اسم مصدر) (سیاسی) اعمال خشونت در فعالیتهای سیاسی: گروه فشار.۴. (اسم مصدر) [مجاز] اصرار؛ پافشاری.〈 فشار اسمزی: (فیزیک) فشاری که بعضی مواد مانند قند، نمک...
-
افشره
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [مخففِ افشرده] ‹افشرج› 'afšore آب میوه که آن را با فشار گرفته باشند؛ عصاره.
-
فوران
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] favarān ۱. بیرون آمدن آب یا مایعی از جایی با فشار.۲. جوشش؛ جهیدن.
-
چلاندن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر متعدی) ‹چلانیدن› čelāndan فشردن؛ فشار دادن چیزی؛ فشردن یکچیز آبدار چنان که آب آن بریزد.
-
چلانده
فرهنگ فارسی عمید
(صفت مفعولی) ‹چلانیده› če(a)lānde ویژگی آنچه فشردهشده؛ ویژگی چیزی که با فشار، آب آن را گرفته باشند.
-
نسپار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹سپار› [قدیمی] naspār جاییکه در آن انگور را فشار دهند و آب آن را بگیرند؛ چرخشت.
-
آب لمبو
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹آبلنبه، آبلمبه، آبلنبو› [عامیانه] 'āblambu میوۀ لهیده و پرآب؛ میوهای که آن را با دست فشار داده و آبکی کرده باشند، مانند انار.
-
عصاره
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: عصارَة] 'osāre ۱. شیره؛ افشره؛ چکیدۀ هرچیز فشردهشده؛ آب میوه یا چیز دیگر که با فشار گرفته میشود.۲. [مجاز] خلاصۀ گفتار، نوشتار، یا مطلب دیگر؛ چکیده.
-
دست افشار
فرهنگ فارسی عمید
(صفت مفعولی) dast[']afšār ۱. آنچه با دست فشرده شود.۲. میوهای که با دست بفشارند و آبش را بگیرند.۳. [قدیمی] ویژگی آب میوهای که با فشار دست گرفتهشدهباشد: آب لیموی دستافشار.
-
تنداب
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) ‹تندآب› tondāb ۱. (زمینشناسی) آن قسمت از رودخانه که به علت شیب زیاد، جریان آب تندتر از قسمتهای دیگر است.۲. (شیمی) [قدیمی] = تیزاب۳. [قدیمی] آبی که با سرعت و فشار زیاد در روی زمین جاری باشد.
-
آب
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: āp] ‹آو، او› 'āb ۱. (شیمی) مادهای مایع، بیطعم، بیبو، و مرکب از اکسیژن و هیدروژن با فرمول شیمیایی H۲O که در طبیعت به مقدار زیاد موجود است و سه ربع روی زمین را فراگرفته. در صد درجۀ سانتیگراد جوش میآید و در صفر درجۀ سانتیگراد من...