کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
والان بزرگ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
اهن و تلپ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عامیانه] 'ehen[n]otolop ۱. کبکبه و دبدبهای که اصلی نداشته باشد.۲. [قدیمی] فخرفروشی.
-
باآب و تاب
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) bā'ābotāb باشرحوبسط؛ باطولوتفصیل.
-
فراخ نان و نمک
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی، مجاز] farāxnānonamak ویژگی آنکه مهمان بسیار دارد؛ مهماننواز.
-
پت و پهن
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) patopahn پهن؛ فراخ؛ عریض.
-
پرپیچ و تاب
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) porpičotāb آنچه پیچوتاب بسیار داشته باشد؛ پرپیچوخم؛ پرچینوشکن.
-
زبر و زرنگ
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عامیانه] zebrozerang چابک و زیرک؛ چست و چالاک.
-
زاد و بود
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] zādobud = زادبود: ◻︎ نور حق را کس نجوید زادوبود / خلعت حق را چه حاجت تاروپود (مولوی: ۵۶۴).
-
زاغ و زوغ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹زاغوزیغ› [عامیانه، مجاز] zāq[q]ozuq ۱. فرزندان خردسال کسی.۲. سروصدا.
-
هارت و پورت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عامیانه] hārtopurt دادوفریاد؛ گزافهگویی؛ هارتوهورت؛ اشتلم.
-
جستوجو در متن
-
مهین
فرهنگ فارسی عمید
(صفت نسبی) ‹مهینه› [قدیمی] mehin بزرگ؛ بزرگتر؛ بزرگترین.
-
غراورنگ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] qar[']o[w]rang تخت بزرگ؛ اورنگ بزرگ.
-
استعظام
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] 'este'zām بزرگ شمردن؛ بزرگ دانستن.
-
بزرگ تن
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] bozorgtan ۱. آنکه تن بزرگ دارد؛ بزرگجثه؛ عظیمالجثه؛ تناور.۲. فربه.
-
بزرگ زاده
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) bozorgzāde فرزند شخص بزرگ؛ آنکه از خاندان اصیل و نجیب است.