کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
واقف پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
واقف
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] vāqef ۱. (فقه، حقوق) وقفکننده.۲. داننده و آگاه.۳. [قدیمی] ایستاده؛ بازایستاده.
-
جستوجو در متن
-
باخبر
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [فارسی. عربی] bāxabar آگاه؛ مطلع؛ واقف.
-
شناختن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر متعدی) [پهلوی: šnāxtan] ‹اشناختن، شناسیدن، اشناسیدن› šenāxtan ۱. آشنا شدن؛ واقف شدن؛ دانستن.۲. با کسی آشنایی داشتن؛ دوستی داشتن.
-
اطلاع
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی، جمع: اطلاعات] 'ettelā' ۱. واقف گردیدن؛ دیدهور شدن؛ آگاه شدن.۲. (اسم) آگاهی؛ خبر.
-
موقوفه
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی: مَوقوفَة، جمع: موقوفات] (حقوق، فقه) mo[w]qufe ۱. وقفشده.۲. (اسم، صفت) ملکی که درآمد آن برای کارهای عامالمنفعه یا اموری که واقف تعیین کرده، اختصاص داده شده.
-
رشکناک
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) rašknāk ۱. دارای رشک؛ حسود.۲. باغیرت: ◻︎زآنکه واقف بود آن خاتون پاک / از غیوری رسول رشکناک (مولوی: ۸۷۴).
-
توقیف
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: تَوقیف] to[w]qif ۱. بازداشت کردن.۲. درجایی واداشتن؛ از حرکت بازداشتن.۳. ضبط کردن.۴. [قدیمی] واقف گردانیدن.
-
اشراف
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] 'ešrāf ۱. بالای بلندی ایستادن و از بالا به زیر نگریستن؛ مسلط شدن بر چیزی از بالا.۲. دیدهور شدن؛ واقف شدن بر امری؛ دیدهوری.۳. (اسم) [قدیمی] رتبه یا منصبی بوده از دورۀ غزنویان تا عهد مغول.۴. (تصوف) اطلاع بر سِر یا ضمیر کسی؛ فکر ...
-
رازدان
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) [قدیمی] rāzdān داننده راز؛ واقف بر اسرار: ◻︎ چون شما رندم امین و رازدان / دام دیگرگون نهم در پیششان (مولوی: لغتنامه: رازدان)، ◻︎ خدای رازدان کس را ز مخلوق / نکردهست آگه از راز مستر (ناصرخسرو: لغتنامه: رازدان).
-
وقف
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، اسم مصدر) [عربی، جمع: اوقاف] vaqf ۱. (فقه، حقوق) آنچه کسی از ثروت خود جدا میکند که در کارهای عامالمنفعه از آن استفاده میکنند.۲. اندکی درنگ کردن در بین کلام و دوباره شروع کردن.۳. (فقه، حقوق) حبس عین ملک یا مالی و مصرف کردن منافع آن در اموری ک...
-
سخن دان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت فاعلی) soxandān ۱. دانا و واقف به شیوۀ سخن گفتن؛ کسی که سخن درست بگوید و بنویسد؛ ادیب؛ دانندۀ سخن: ◻︎ سخندان پرورده پیر کهن / بیندیشد آنگه بگوید سخن (سعدی: ۵۶).۲. [قدیمی، مجاز] شاعر.
-
حق
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی: حقّ] haq[q] ۱. [مقابلِ باطل] راست؛ درست: حرفِ حق.۲. (اسم) اختیاری که طبیعت، قانون، یا عرف به کسی داده است: حقّ حرف زدن.۳. (اسم) هزینه یا کارمزدی که در برابر انجام کاری به شخص یا نهادی پرداخت میشود: حقّ بیمه.۴. (اسم) تسهیلاتی که شخص در ب...