کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
واقعی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
رئال
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [فرانسوی: réal] re'āl واقعی؛ حقیقی.
-
بررسته
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) [مقابلِ بربسته] [قدیمی] barroste ۱. روییده؛ رسته.۲. [مجاز] واقعی؛ طبیعی.
-
گران فروش
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [مقابلِ ارزانفروش] gerānforuš کسی که کالایی را به بهایی گرانتر از ارزش واقعی خود بفروشد.
-
متشابه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی] mote(a)šābeh ۱. مانند هم؛ همانند.۲. [مقابلِ محکم] آیهای که معنی واقعی آن معلوم نیست.
-
نگاتیو
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [فرانسوی: négative] (عکاسی) negative فیلم عکاسی ظاهر شده که در آن نقاط تیره و روشن برعکس تصویر واقعی نشان داده میشود.
-
اشل
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [فرانسوی: échelle] 'ešel ۱. رتبۀ کارمندان دولت؛ پایه.۲. مقیاس رتبهبندی و تعیین درجات.۳. مقیاس سنجش اندازههای طرح یا نقشه نسبت به نمونۀ واقعی.۴. خطکش یا وسیلهای دیگر که به کمک آن اندازههای واقعی تبدیل میشوند یا برعکس.
-
بارمایه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] bārmāye ۱. متاع و کالا که برای تجارت حمل شود.۲. مایۀ درست و قیمتی.۳. سرمایۀ واقعی.
-
حقیقی
فرهنگ فارسی عمید
(صفت نسبی، منسوب به حقیقَة) [عربی: حقیقیّ] haqiqi ۱. واقعی؛ راستین.۲. دارای وجود خارجی.۳. [مقابلِ مجازی] (ادبی) ویژگی واژهای که در معنای اصلی خود به کار رفته است.
-
عینی
فرهنگ فارسی عمید
(صفت نسبی، منسوب به عین) [عربی. فارسی] 'eyni ۱. [مقابلِ ذهنی] آنچه با یکی از حواس پنجگانه قابل حس باشد.۲. آشکار؛ هویدا.۳. واقعی؛ حقیقی.
-
ذوالید
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] (فقه، حقوق) zolyad ۱. [مجاز] متصرف.۲. (اسم، صفت) [مجاز] کسی که مالی را در تصرف دارد اعم از آنکه مالک واقعی آن باشد یا نه.
-
راستین
فرهنگ فارسی عمید
(صفت نسبی، منسوب به راست) ‹راستینه› [قدیمی] rāstin راستی؛ حقیقی؛ واقعی: ◻︎ حاسدم گوید چرا باشی تو در درگاه شاه / اینت بغضی آشکارا، اینت جهلی راستین (منوچهری: ۹۰).
-
اصیل
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] 'asil ۱. دارای نژاد خوب؛ نژاده؛ نجیب: آدم اصیل.۲. به دور از تحریف یا تغییر؛ اصلی؛ واقعی: فرهنگ اصیل اسلامی.
-
ابژکتیو
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [فرانسوی: objectiv] 'obžektiv ۱. (فیزیک) عدسی دوربین.۲. (صفت) حقیقی؛ واقعی.۳. (صفت) محسوس.۴. (صفت) دارای وجود خارجی؛ قابل مشاهده و اثبات.
-
مستند
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] mostanad ۱. دارای دلیل و مدرک؛ مبتنی بر سند.۲. ویژگی فیلمی که رخدادهای آن واقعی است.۳. (اسم) گفته یا نوشتۀ همراه با سند و مدرک.۴. (اسم) مورد اطمینان.
-
دادائیسم
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [فرانسوی: dadaïsm] dādā'ism مکتبی ادبی در اروپا و در نیمۀ اول قرن بیستم که پیروان آن در نوشتهها و اشعار خود، کلمات را خلاف معنی واقعی آنها به کار میبردند و گاه جملههایی نامفهوم، مشوش، و شبیه هذیان تلفیق میکردند.