کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
واصل پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
واصل
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی] vāsel ۱. کسی یا چیزی که به دیگری متصل شود؛ رسنده.۲. (تصوف) عارفی که از جهان و جهانیان منقطع گشته و به حقیقت رسیده است.
-
جستوجو در متن
-
متصل
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] mottasel ۱. پیوسته.۲. ق (قید) [عامیانه] بههمپیوسته؛ پیدرپی.۳. (اسم، صفت) (تصوف) کسی که به وصل رسیده؛ واصل.۴. (اسم، صفت) [قدیمی] خویشاوند.
-
صاحب دولت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی] [مجاز] sāhebdo[w]lat ۱. صاحباقبال؛ نیکبخت: ◻︎ که از بیدولتان بگریز چون تیر / بُنه در کوی صاحبدولتان گیر (نظامی۲: ۲۴۲).۲. [قدیمی] توانگر: ◻︎ طریق و رسم صاحبدولتان است / که بنوازند مردان نکو را (سعدی۲: ۶۸۳).۳. (تصوف) عارف؛ عارف و...
-
رسیدن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر لازم) [پهلوی: rasītan] re(a)sidan ۱. وارد شدن به مقصد مورد نظر؛ واصل شدن.۲. متصل شدن به چیزی؛ پیوستن به چیزی: دستش به بالای طاقچه نمیرسید.۳. [عامیانه] وقت داشتن برای انجام کاری؛ فرصت داشتن: نمیرسم کارها را تمام کنم.۴. پخته شدن میوه؛ کامل شدن ...