کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
واسطه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
واسطه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی: واسطَة] vāsete ۱. کسی که دعوا یا اختلاف میان چند نفر را رفع میکند؛ میانجی.۲. کسی که از شخصی برای کس دیگر چیزی را طلب میکند؛ شفاعتگر.۳. دلال.۴. علت؛ سبب.۵. [قدیمی] بزرگترین گوهر در وسط گردنبند؛ واسطةالعقد.۶. [قدیمی] ویژگی آنچه د...
-
واژههای مشابه
-
واسطه گر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی. فارسی] vāsetegar ۱. دلال.۲. میانجی.
-
جستوجو در متن
-
مع الواسطه
فرهنگ فارسی عمید
(قید، صفت) [عربی: معالواسطَة] [قدیمی] ma'alvāsete آنچه بهواسطه انجام گیرد؛ باواسطه.
-
وسایط
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: وسائط] vasāyet ۱. [جمعِ واسِطَة] = واسطه۲. [جمعِ وَسیطَة] = وسیط
-
مکلس
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] [قدیمی] mokallas هر چیزی که بهواسطۀ حرارت مانند آهکشده.
-
رایع
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی: رائع] [قدیمی] rāye' کسی یا چیزی که مردم را بهواسطۀ زیبایی و خوبی خود به شگفتی میآورد.
-
وسیله
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: وسیلَة، جمع: وَسائِل] ‹وسیلت› vasile ۱. سبب؛ دستاویز.۲. آنچه بهواسطۀ آن به دیگری نزدیکی و تقرب پیدا میکنند.۳. [عامیانه، مجاز] واسطه؛ میانجی.
-
جنب
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] (فقه) jonob کسی که بهواسطۀ انزال منی غسل بر او واجب شده باشد.
-
غانیه
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی: غانیَة، جمع: غانیات و غَوانی] [قدیمی] qāniye زنی که بهواسطۀ زیبایی خود بینیاز از زینت باشد.
-
مزیت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: مزیّة، جمع: مزایا] maziy[y]at آنچه کسی یا چیزی به واسطۀ آن بر نوع خود برتری داشته باشد؛ افزونی؛ برتری.
-
آویتامینوز
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [فرانسوی: avitaminose] (پزشکی) 'āvitāminoz اختلالی که بهواسطۀ کمبود ویتامینهای ضروری در بدن انسان بروز میکند.
-
بدخور
فرهنگ فارسی عمید
(صفت مفعولی) badxor دارویی که بهواسطۀ تلخی و بدمزگی بهاکراه و سختی خورده شود.
-
قواد
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی] [قدیمی] qavvād واسطه و دلال عمل منافی عفت؛ پاانداز.