کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
وارد پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
وارد
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] vāred ۱. [مجاز] مطّلع؛ آگاه؛ باتجربه.۲. [مجاز] ویژگی چیزی که قابلقبول است، بهویژه اعتراض، انتقاد، و مانند آن: ایراد شما وارد نیست.۳. (صفت، اسم) [مجاز] مهمان.۴. [مقابلِ صادر] [قدیمی] داخلشونده؛ درآینده.۵. (اسم) (تصوف) نوعی آگاهی که بدو...
-
واژههای مشابه
-
تازه وارد
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [فارسی. عربی] tāzevāred ۱. کسی که تازه به جایی وارد شده.۲. [مجاز] بیتجربه.
-
جستوجو در متن
-
جدیدالورود
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] jadidolvorud ۱. نوآمده؛ تازهرسیده؛ نورسیده.۲. کسی که تازه به جایی وارد شده؛ تازهوارد.
-
خطرت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: خطرة] [قدیمی] xatrat ۱. هر اندیشهای که بر ذهن وارد میشود.۲. (تصوف) هر اندیشهای که بر ذهن سالک وارد میشود.
-
مصیبت دیده
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی. فارسی] mosibatdide کسی که مصیبتی بر او وارد شده.
-
طروق
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] toruq وارد شدن به شب.
-
اندراج
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] 'enderāj داخل شدن؛ وارد شدن؛ درآمدن؛ درآمدن در ضمن چیزی.
-
انسلاک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] 'enselāk وارد شدن در دسته یا جماعتی از مردم.
-
مصادم
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی] [قدیمی] mosādem کسی یا چیزی که با دیگری به هم بخورد و صدمه وارد کند.
-
دخول
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی، مقابلِ خروج] doxul داخل شدن؛ درآمدن؛ وارد شدن به جایی یا نزد کسی.
-
ایراد
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] 'irād ۱. وارد ساختن.۲. چیزی بر کسی وارد کردن.۳. بیان کردن.۴. بهانه؛ خردهگیری.۵. عیب؛ نقص.
-
آمده
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) 'āmade ۱. رسیده؛ وارد.۲. آنکه وارد شده.۳. آنچه روی داده: ◻︎ زآمده شادمان بباید بود / وز گذشته نکرد باید یاد (رودکی: ۴۹۵).
-
گلن گدن
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [ترکی] (نظامی) galange(a)dan آلتی در تفنگ که فشنگ را در مخزن وارد و خارج میکند.