کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
واحدی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
اسواران
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (نظامی) [منسوخ] 'asvārān واحدی از سوارهنظام.
-
اسکادران
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [فرانسوی: escadron] (نظامی) 'eskādrān ۱. در نیروی هوایی، واحدی شامل سه تا شش فروند هواپیما.۲. واحدی در نیروی دریایی؛ ناوگروه.
-
مگاتن
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [فرانسوی: mégaton] megāton واحدی برای اندازهگیری وزن، معادل یکمیلیون تن.
-
تیپ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [ترکی] (نظامی) tip واحدی نظامی، پایینتر از لشکر، و شامل چند هنگ.
-
هنگ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (نظامی) hang ۱. واحدی در ارتش، مرکب از سه گُردان.۲. [قدیمی] سپاه.
-
رل
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [فرانسوی: rôle] rol ۱. نقشی که بازیگر در تئاتر یا سینما بر عهده دارد.۲. ابزاری در اتومبیل که راننده پشت آن مینشیند و بهوسیلۀ آن اتومبیل را به هرطرف که بخواهد میراند؛ فرمان.۳. واحدی برای شمارش آنچه بهصورت استوانهای پیچیده شده باشد: رل کاغ...
-
نسل
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] nasl ۱. مردمی که در یک زمان واحد زندگی میکنند؛ مردم همعصر: نسل بعد از انقلاب.۲. (زیستشناسی) مجموعهای از جانداران که در سلسلهمراتب نژادی مرحلۀ واحدی را تشکیل میدهند: نسلِ لاکپشتهای غولپیکر در حال انقراض است.۳. ذریه؛ دودمان.۴. [قد...
-
واحد
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] vāhed ۱. (ریاضی) اولین عدد صحیح؛ یک.۲. (صفت) ویژگی چیزهایی که یکی محسوب میشوند؛ یک؛ یگانه: همهٴ آنها مسلک واحدی داشتند.۳. هریک از خانههای یک ساختمان.۴. مقدار درسی که دانشجو یا دانشآموز در یک نیمسال میگذراند.۵. (صفت) یکتا؛ بینظیر.۶....
-
بخش
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: baxš] ‹بخشه› baxš ۱. بهره؛ حصه؛ نصیب؛ قسمت.۲. واحدی از یک سازمان که کار ویژهای را بر عهده دارد: بخش امور مالی.۳. قسمتی از یک کتاب، مقاله، جزوه، و مانندِ آن که دارای استقلال نسبی است.۴. (اسم مصدر) (ریاضی) تقسیم.۵. قسمتی از یک شهرستان که...
-
دست
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: dast، جمع: دستان] dast ۱. (زیستشناسی) عضوی از بدن انسان از شانه تا سرانگشتان.۲. عضوی از بدن انسان از سرانگشتان تا مچ: ◻︎ گرفتش دست و یکسو برد از آن پیش / حکایت کرد با او قصهٴ خویش (نظامی۲: ۲۴۸).۳. (زیستشناسی) هریک از دو پای جلو چهارپ...