کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
وابسته به پیاده روی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
پیاده روی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) piyāderavi ۱. راه رفتن پیاده.۲. گردش پیاده.
-
کتیبه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: کتیبَة] katibe ۱. نوشته.۲. نوشتهای که بر بالای در یا دیوار عمارت روی سنگ یا کاشی نقش شده باشد.۳. [جمع: کتائب] دستهای از لشکر؛ سواره یا پیاده.
-
پارکابی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت نسبی) [فارسی. عربی. فارسی] [عامیانه] pārekābi شاگرد رانندۀ اتوبوس که روی رکاب میایستد و مراقب سوار و پیاده شدن مردم است و یا بلیتها را میگیرد.
-
سوار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [پهلوی: asbār، مقابلِ پیاده] ‹اسوار› savār ۱. کسی که بر روی اسب یا مَرکب دیگر قرار دارد.۲. کسی که داخل وسیلۀ نقلیه یا آسانسور قرار دارد؛ سرنشین.۳. (ورزش) در شطرنج، هریک از مهرهها غیر از پیاده و شاه.۴. (صفت) نصبشده.۵. (صفت) [مجاز] مسلط؛ غ...
-
شطرنج
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [معرب. مٲخوذ از پهلوی: čatrang] ‹شترنگ› (ورزش) šatranj نوعی بازی فکری که بر روی یک صفحه ۶۴ خانهای سیاه و سفید با ۳۲ مهره (۱۶ سفید و ۱۶ سیاه) صورت میگیرد. هردسته از مهرههای سیاهوسفید شامل ۸ مهرۀ پیاده و ۲ رخ و ۲ اسب و ۲ فیل و یک وزیر (یا فرز...
-
چهاربندی
فرهنگ فارسی عمید
(صفت نسبی، اسم) ‹چاربندی› [قدیمی] ča(ā)hārbandi توبره پشتی که چهاربند دارد و بعضی از مسافران پیاده و دهقانان به پشت خود میبندند.
-
پیاده
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [مقابلِ سواره، جمع: پیادگان] piyāde ۱. کسی که با پای خود به راهی میرود و سوار بر مَرکب نیست.۲. (اسم) (ورزش) در شطرنج، هریک از شانزده مهره که هشت مهرۀ سیاه در یک طرف و هشت مهرۀ سفید در طرف دیگر است؛ بیدق: ◻︎ کس با رخ تو نباخت دستی / تا جان...
-
کباب
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] kabāb گوشت بریانشده بر روی آتش؛ قطعه گوشتی که به سیخ میکشند و روی آتش بریان کنند.
-
کرپی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [ترکی] korpi ۱. پلی که روی مرداب بسته شود.۲. پلی که از روی مرداب به دریا متصل گردد.
-
رویی
فرهنگ فارسی عمید
(صفت نسبی، منسوب به روی) ‹رویین› ruyi ۱. ویژگی آنچه از فلز روی ساخته شده.۲. [مجاز] چیز سخت و محکم.
-
روی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: rōī, rōdīk] (شیمی) ruy فلزی سفیدرنگ و کمی مایل به آبی که برای ساختن انواع ظروف و برخی چیزهای دیگر به کار میرود.
-
اشغال
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] 'ešqāl ۱. مشغول ساختن وسیلهای یا چیزی.۲. به کار گرفتن.۳. کسی را به کار واداشتن.۴. جایی را تصرف کردن؛ پیاده کردن نیروی نظامی در شهر یا اراضی کشور دیگر به قصد تصرف دائم یا موقت.۵. (صفت) مشغول: خط اشغال است، دوباره تماس میگیرم.
-
خارکش
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) xārkoš کفشی که روی موزه به پا کنند؛ سرموزه؛ خرکش.
-
خودسرانه
فرهنگ فارسی عمید
(قید، صفت) xodsarāne به میل خود؛ از روی خودسری.
-
غژیدن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر لازم) [قدیمی] qažidan ۱. خود را روی زمین کشیدن؛ نشسته روی زمین خزیدن: ◻︎ گر تو باشی راست ور باشی تو کژ / پیشتر میغژ بدو واپس مغژ (مولوی: ۲۴۳)، ◻︎ باز حس کژ نبیند غیر کژ/ خواه کژ غژ پیش او یا راست غژ (مولوی: ۶۱۵).۲. بر روی هم افتادن دو چیز: ◻︎...