کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
وابسته به وزیر یا کشیش پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
علیاحضرت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] 'olyāhazrat عنوان احترامآمیز برای زنان وابسته به پادشاه، مانند ملکه، دختر، یا مادر شاه.
-
عملی
فرهنگ فارسی عمید
(صفت نسبی، منسوب به عمل) [عربی. فارسی] 'amali ۱. [مقابلِ نظری و علمی] آنچه به مرحلۀ عمل درآید یا وابسته به عمل باشد.۲. [عامیانه، مجاز] معتاد به مواد مخدر؛ تریاکی.
-
چسباندن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر متعدی) ‹چسپانیدن، چسفانیدن، چسبانیدن› časbāndan ۱. وصل کردن و پیوند کردن دو چیز بهوسیلۀ مادهای چسبناک.۲. نسبت دادن اتهامی به کسی.۳. خود را به کسی علاقمند یا وابسته نشان دادن.
-
پاراگراف
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [فرانسوی: paragraphe] Pārāg[e]rāf بخش کوچکی از فصل کتاب یا نوشتۀ دیگر که مطلبی مستقل از مباحث پیشین، اما وابسته به کل متن را بیان میکند.
-
طفیل
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی: طفَیل] tofeyl ۱. [مجاز] کسی یا چیزی که وجودش وابسته به وجود کس یا چیز دیگر است: ◻︎ سرخیل تویی و جمله خیلند / مقصود تویی همه طفیلند (نظامی۳: ۳۵۶).۲. [قدیمی] کسی که ناخوانده همراه شخص مهمان به مهمانی میرود؛ مهمان ناخوانده. Δ د...
-
شطرنج
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [معرب. مٲخوذ از پهلوی: čatrang] ‹شترنگ› (ورزش) šatranj نوعی بازی فکری که بر روی یک صفحه ۶۴ خانهای سیاه و سفید با ۳۲ مهره (۱۶ سفید و ۱۶ سیاه) صورت میگیرد. هردسته از مهرههای سیاهوسفید شامل ۸ مهرۀ پیاده و ۲ رخ و ۲ اسب و ۲ فیل و یک وزیر (یا فرز...
-
اصل
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمع: اصول] 'asl ۱. بن؛ پی؛ بنیاد.۲. نژاد.۳. قاعده و قانون.۴. ریشه؛ ریشۀ درخت.۵. (حقوق) هریک از مادههای قانون اساسی یا هر قانون دیگر.۶. آنچه وجودش وابسته به خودش باشد؛ خودِ چیزی.۷. بیخ؛ بن هرچیز؛ بخش زیرین هر چیز.۸. خاستگاه.〈 اص...
-
قائم
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی] ‹قایم› qā'em ۱. ایستاده.۲. پابرجا؛ استوار؛ ثابت و برقرار.۳. پایدار.۴. لقب امام دوازدهم شیعیان؛ امام قائم؛ امام زمان؛ صاحبالزمان؛ قائم آل محمد.۵. [جمع: قوام] [قدیمی، مجاز] اقامۀکننده حق.۶. [قدیمی، مجاز] حاضر و آماده برای انجام...
-
آزاد
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [پهلوی: āzāt، مقابلِ بنده] 'āzād ۱. رها؛ یله؛ رسته.۲. بدون دلبستگی به دنیا و تعلقات آن؛ وارسته: ◻︎ عیب حافظ گو مکن واعظ که رفت از خانقاه / پای آزادان نبندند ار به جایی رفت رفت (حافظ: ۱۸۲).۳. بیقیدوبند.۴. آنکه آزادی دارد.۵. آنکه یا آنچه وا...
-
اهل
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی، جمع: اهالی] 'ahl ۱. شایسته؛ سزاوار.۲. (اسم) خانواده.۳. (اسم) فامیل؛ افراد خانواده و عشیره؛ قوموخویش؛ خاندان.۴. (اسم) کسانی که در یک جا اقامت دارند.۵. (اسم) وابسته؛ علاقهمند؛ پیرو: اهل تریاک، اهل سفر، اهل تسنن.۶. دارای ویژگیها و ا...