کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
وابسته به مغز کله پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
نخاع
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] (زیستشناسی) noxā' مادۀ چرب، نرم، و سفیدرنگ که به شکل طناب میان ستون فقرات جا دارد؛ مغز حرام؛ مغز تیره.
-
سخت شامه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (زیستشناسی) saxtšāme خارجیترین لایۀ محافظ مغز که به استخوان جمجمه چسبیده است؛ پردۀ خارجی مغز؛ امالغلیظ.
-
مغزی
فرهنگ فارسی عمید
(صفت نسبی، منسوب به مغز) maqzi ۱. مربوط به مغز.۲. باریکهای از پارچه که در کنارۀ یخه یا سرآستین یا میان دو لبۀ دوختنی بگذارند و بدوزند.
-
فستقی
فرهنگ فارسی عمید
(صفت نسبی، منسوب به فستق) [معرب، فارسی] [قدیمی] fostoqi به رنگ مغز پسته (= سبز مایل به زرد)؛ پستهای.
-
باسلق
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [ترکی] ‹باسدق› bāsloq نوعی شیرینی که با نشاسته، شکر، و مغز گردو به شکل لوله درست کرده و به نخ میکشند.
-
طبرزد
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [معرب، مٲخوذ از پهلوی: tawarzat] tabarzad = تبرزد: ◻︎ لب ز طبرزد چو طبرخون به دست / مغز طبرزد به طبرخون شکست (نظامی۱: ۳۱).
-
بدهل
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [هندی] ‹برهل› (زیستشناسی) [قدیمی] badhal درختی با برگهای پهن و میوهای گِرد که مغز آن بهعنوان چاشنی غذا به کار میرود.
-
کچوله
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (زیستشناسی) kočule میوۀ درخت وومیکیه، با رنگ خاکستری و مغز سفید بسیارتلخ که از آن مادهای قلیایی به دست میآید.
-
لبلبو
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) lablabu ۱. مغز بوداده و شیرینشدۀ هستۀ زردآلو که به عنوان آجیل مصرف میشود.۲. = لبو
-
فندقه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) fandoqe ۱. (زیستشناسی) میوۀ خشک ناشکوفا که مغز آن چسبیده به پوست نیست.۲. [قدیمی] هرچیز کروی شبیه فندق.
-
شهلیدن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر لازم) [قدیمی] šahlidan ازهم پاشیدن، پراکنده شدن؛ پخش شدن: ◻︎ چو افتاد دشمن در آن پایلغز / به سمّ سمندش بشهلید مغز (نظامی۵: ۹۷۳).
-
دامغه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: دامغَة] [قدیمی] dāmeqe ۱. شکستگی سر که به دماغ برسد.۲. جراحتی که تا مغز سر برسد.
-
بادامی
فرهنگ فارسی عمید
(صفت نسبی، منسوب به بادام) bādāmi ۱. به شکل بادام: چشمان بادامی.۲. ویژگی آنچه از بادام ساخته شود یا مغز بادام در آن به کار رفته باشد: نان بادامی، گز بادامی.
-
مدموغ
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] ‹مدمغ› [قدیمی] madmuq ۱. آنکه سرش شکسته و جراحت به دماغش رسیده باشد؛ کسی که صدمه و آفت به مغز وی وارد شده.۲. احمق؛ گول.
-
ساگو
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [فرانسوی: sagou] sāgo مادۀ نشاستهای خوراکی که از مغز ساقۀ نوعی نخل به دست میآید و برای آهار زدن پارچه به کار میرود.