کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
وابسته به راه اهن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
کهکشان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹کاهکشان› (نجوم) kahkešān مجموعهای شامل میلیونها ستاره که به دور یک محور میچرخند؛ آسماندره؛ کاهنگان؛ راه کاهکشان؛ راه حاجیان؛ راه شیری.
-
راشد
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] [قدیمی] rāšed کسی که به راه راست میرود؛ راه راستیافته؛ به راه راسترونده؛ دیندار.
-
رشد
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] rošd ۱. نمو؛ ترقی؛ بالیدگی.۳. [قدیمی] به راه راست شدن؛ از گمراهی به راه آمدن.۲. [قدیمی] پایداری و ایستادگی در راه راست.
-
بدراه
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) badrāh ۱. اسبی که بد راه میرود.۲. [قدیمی، مجاز] کسی که به راه خطا میرود؛ بدآیین.
-
کج رو
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی، مجاز] kajro[w] ۱. کجرونده.۲. آنکه به راه راست نرود؛ کسی که به راه خطا میرود.
-
لنگیدن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر لازم) langidan لنگانلنگان راه رفتن؛ راه رفتن لنگ: ◻︎ بلنگید در زیر من بارگی / از او بازگشتم به بیچارگی (فردوسی: ۶/۴۸۹).
-
تمشیت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: تمشیة] tamšiyat ۱. راه بردن؛ به راه انداختن.۲. راندن.۳. روان ساختن.
-
راه انداز
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت فاعلی) ‹راهاندازنده› [مجاز] rāh[']andāz وسیله، کلید یا برنامهای که دستگاهی را به راه میاندازد.
-
رشد
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] rašad ۱. به راه راست رفتن؛ از گمراهی درآمدن.۲. پایداری و ایستادگی در راه راست.
-
بیراهه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) birāhe ۱. بیابانی که راه به جایی نداشته باشد.۲. راهی که انسان از آن به مقصد نرسد؛ راه کج و غلط.
-
راست رو
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) [مقابلِ کجرو] [قدیمی] rāstro[w] آنکه به راه راست میرود؛ کسی که از راه راست منحرف نمیشود؛ راسترونده: ◻︎ سعدیا راستروان گوی سعادت بردند / راستی کن که به منزل نرود کجرفتار (سعدی۲: ۶۴۷).
-
تسییر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] tasyir راندن؛ روانه کردن؛ به راه انداختن.
-
رشاد
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] rašād به راه راست رفتن؛ رستگاری.
-
سکندری
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) sekandari حالت به سر درآمدن به زمین هنگام راه رفتن در اثر بند شدن پا به چیزی؛ بهسردرآمدگی؛ سرنگونی.〈 سکندری خوردن: (مصدر لازم) با سر افتادن به زمین در اثر گیر کردن پا به چیزی هنگام راه رفتن یا دویدن.
-
بردیدن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر لازم) [قدیمی] bardidan ۱. از راه به طرفی شدن؛ دور گردیدن از سر راه؛ برگردیدن: ◻︎ همت بلنددار که با همت خسیس / چاووش پادشاه براند تو را که «برد!» (مولوی۲: ۲۲۷)۲. = بردابرد