کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
وابسته پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
وابسته
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) vābaste ۱. ویژگی آنچه مربوط و متعلق به چیز دیگر است؛ مرتبط.۲. (اسم) خویش؛ نزدیک؛ فامیل.۳. نیازمند؛ بسته: زندگی او وابسته به آن قرص بود.
-
جستوجو در متن
-
آتاشه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [فرانسوی: attaché] ‹اتاشه› (سیاسی) [منسوخ] 'ātāše کارمند وابستۀ سفارتخانه که دارای مٲموریت مخصوص باشد؛ وابسته.
-
مایتعلق به
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] māyata'allaqobeh آنچه به آن وابسته است؛ آنچه به او تعلق دارد.
-
متلازم
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] [قدیمی] motalāzem همراه؛ وابسته.
-
مربوط
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] marbut بستهشده؛ وابسته؛ بربسته.
-
ملحق
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] molhaq کسی یا چیزی که به دیگری پیوسته و متصل شده باشد؛ پیوسته؛ وابسته.
-
موکول
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی: مَوکول] mo[w]kul ۱. واگذارشده؛ سپردهشده.۲. وابسته به دیگری.
-
ایداج
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [مغولی] [قدیمی] 'aydāj در دورۀ ایلخانان، مٲمور وابسته به سررشتهداری قشون.
-
متعلق
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی: متَعلّق] mote(a)'alleq ۱. پیوسته؛ وابسته.۲. [قدیمی] آویزان؛ آویخته.
-
منوط
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] manut ۱. معلق؛ بهچیزیآویخته.۲. مربوط؛ وابسته.
-
علیاحضرت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] 'olyāhazrat عنوان احترامآمیز برای زنان وابسته به پادشاه، مانند ملکه، دختر، یا مادر شاه.
-
آرم
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [فرانسوی: arme] 'ārm علامت مخصوص یک کشور، حزب، مؤسسه، سازمان، اداره، و مانند اینها که بر هرچیز وابسته به آن نقش میبندد.
-
چسباندن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر متعدی) ‹چسپانیدن، چسفانیدن، چسبانیدن› časbāndan ۱. وصل کردن و پیوند کردن دو چیز بهوسیلۀ مادهای چسبناک.۲. نسبت دادن اتهامی به کسی.۳. خود را به کسی علاقمند یا وابسته نشان دادن.
-
تلازم
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] talāzom لازموملزوم یکدیگر بودن؛ لازم هم بودن؛ وابسته به هم بودن: ◻︎ با بخت حملهاش را گویی توافق است / با فتح پویهاش را مانا تلازم است (قاآنی: ۹۰۲).