کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
هِر و تر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
هر
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [پهلوی: har] har همه؛ روی هم.
-
هر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم صوت) [عامیانه] her لفظی که هنگام راندن کسی یا حیوانی میگویند.
-
هر آن
فرهنگ فارسی عمید
(قید) [فارسی. عربی] har'ān هروقت؛ هرلحظه؛ هردم.
-
هر آنچش
فرهنگ فارسی عمید
(صفت، ضمیر) har[']ānčeš هرآنچه او را؛ هرآن چیز که او را: ◻︎ بفرمود تا پهلوان سپاه / بخواهد هرآنچش بباید ز شاه (فردوسی: ۷/۵۰۴).
-
جستوجو در متن
-
تر
فرهنگ فارسی عمید
(پسوند) tar علامت صفت تفضیلی که در آخر بعضی کلمات در میآید و برتری و رجحان کسی یا چیزی را بر کسی یا چیز دیگر میرساند: بزرگتر، بهتر، داناتر.
-
باران دیده
فرهنگ فارسی عمید
(صفت مفعولی) bārāndide هرچه باران به آن رسیده و تر شده باشد.
-
ترینه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] tarine ۱. هر خوراک آبدار که نان در آن تر و تریت شود، مانند آبگوشت و اشکنه.۲. = ترخوانه
-
زمو
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] zomu ۱. گل؛ گل تر یا خشک.۲. سقفی که با چوب و گل ساخته شود.
-
شاشو
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عامیانه] šāšu ۱. ویژگی کودکی که بیاختیار بشاشد و لباس خود را تر کند.۲. [مجاز] کثیف.
-
قوقه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [معرب، مٲخوذ از فارسی: گوگه] [قدیمی] quqe تکمۀ کلاه، پیراهن، و مانند آن: ◻︎ بر جیب و کله نهند پس تر / آن قوقهٴ لعل و گویَکِ زر (خاقانی۱: ۲۴۵).
-
خاوران
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [مٲخوذ از پهلوی: xvarwarān] xāvarān ۱. خاور؛ مشرق: ◻︎ هم از خاوران تا در باختر / ز کوه و بیابان و از خشک و تر (فردوسی: ۴/۳۲۷).۲. (موسیقی) گوشهای در دستگاه ماهور.
-
خنور
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] xa(o)n[n]ur هر نوع ظرف سفالی، مانندِ کاسه، کوزه، سبو، و خُم: ◻︎ از آن دوست و دشمن نیارم به خانه / که خالیست از خشک و از تر خنورم (سنائی۲: ۲۰۵).
-
ترک
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [مصغرِ تر] [قدیمی] tarak ۱. مرطوب.۲. تروتازه.۳. (اسم، صفت) دوشیزه و دختر زیبا.۴. (اسم) نوعی حلوا که از قند و نشاسته و تخم ریحان درست کنند.
-
پشک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] po(e)šk پشکل؛ سرگین گوسفند، بز، شتر، و مانند آنها: ◻︎ گفت جایش را بروب از سنگ و پشک / ور بُوَد تر، ریز بر وی خاک خشک (مولوی: ۲۰۳).