کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
هول پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
هول
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، اسم مصدر) [عربی، جمع: اَهوال] ho[w]l خوف؛ هراس؛ ترس؛ بیم.
-
واژههای همآوا
-
حول
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] (پزشکی) [قدیمی] haval نزدیک بودن سیاهی چشم به سمت بینی؛ لوچ بودن چشم؛ لوچی؛ کجبینی.
-
حول
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: حَول، جمع: اَحوال] ho[w]l ۱. = 〈 حولوحوش۲. (حرف اضافه) دربارۀ.۳. (اسم مصدر) قوه؛ قدرت.۴. [قدیمی] سال.〈حولوحوش:۱. [عامیانه] اطراف، جوانب، و پیرامون چیزی یا جایی.۲. [مجاز] دربارۀ.
-
جستوجو در متن
-
اهوال
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمعِ هَول] [قدیمی] 'ahvāl = هول
-
آفند
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] 'āfand جنگ؛ پیکار؛ نبرد؛ دشمنی: ◻︎ ابری بفرست بر سر ری / بارانْش ز هول و بیم و آفند (بهار: ۲۸۸).
-
گزیر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [سُریانی] [قدیمی] ga(e)zir ۱. پاکار؛ پیشکار.۲. داروغه؛ عسس: ◻︎ گزیری به چاهی درافتاده بود / که از هول او شیر نر ماده بود (سعدی۱: ۶۲).
-
دست پاچه
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عامیانه، مجاز] dastpāče ۱. شتابزده و مضطرب.۲. کسی که بخواهد با هول و شتاب کاری انجام بدهد.
-
صعقه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: صعقَة] [قدیمی] sa'qe ۱. بیهوش شدن از شدت ترس یا از شنیدن صدای هولانگیز؛ بیهوشی.٢. (اسم) = صاعقه
-
موسوی
فرهنگ فارسی عمید
(صفت نسبی، منسوب به موسی، پیامبر بنیاسرائیل) [عربی: موسویّ] musavi ۱. مربوط به موسی (پیامبر): ( بازم نفس فرو رود از هول اهل فضل / با کفّ موسوی چه زند سِحر سامری؟ (سعدی: ۶۷۹).۲. موبوط به موسیبن جعفر، امام هفتم شیعیان: سید موسوی.
-
انگاره
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) 'e(a)ngāre ۱. پندار؛ تصور.۲. فکروخیال.۳. (اسم) ظرف دستهدار فلزی که استکان، لیوان و امثال آنها را در آن قرار میدهند.۴. (اسم) [قدیمی] سرگذشت.۵. (اسم) طرحی که برای نقاشی تهیه شود.۶. (اسم) اندازه؛ مقیاس.۷. (اسم) [قدیمی] حساب.۸. (اسم) ...