کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
هوشیار بودن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
بیداری
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) bidāri ۱. بیدار بودن.۲. [مجاز] هوشیار بودن.
-
بهوش
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) behuš = 〈 بهوش بودن〈 بهوش بودن: [مجاز] هوشیار بودن: ◻︎ بهوش بودم از اول که دل به کس نسپارم / شمایل تو بدیدم نه صبر ماند و نه هوشم (سعدی۲: ۵۰۵).
-
تحفظ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] tahaffoz ۱. خود را حفظ کردن؛ خودداری کردن؛ هوشیار و بیدار بودن و پرهیز کردن؛ خود را نگه داشتن.۲. خویشتنداری.
-
هش
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [مخففِ هوش] [قدیمی] hoš = هوش۱〈 هش داشتن: (مصدر لازم) [قدیمی] هوشیار بودن: ◻︎ هش دار که گر وسوسۀ نفس کنی گوش / آدمصفت از روضۀ رضوان بهدر آیی (حافظ: ۱/۴۸۵).
-
دست
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: dast، جمع: دستان] dast ۱. (زیستشناسی) عضوی از بدن انسان از شانه تا سرانگشتان.۲. عضوی از بدن انسان از سرانگشتان تا مچ: ◻︎ گرفتش دست و یکسو برد از آن پیش / حکایت کرد با او قصهٴ خویش (نظامی۲: ۲۴۸).۳. (زیستشناسی) هریک از دو پای جلو چهارپ...