کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
هنگام درو پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
بی هنگام
فرهنگ فارسی عمید
(قید، صفت) bihengām بیوقت؛ بیموقع.
-
شب هنگام
فرهنگ فارسی عمید
(قید) ‹شباهنگام، شبانههنگام› šabhengām ۱. هنگام شب.۲. (اسم) شبانگاه.
-
نابه هنگام
فرهنگ فارسی عمید
(صفت، قید) nābehengām بیوقت؛ بیموقع.
-
جستوجو در متن
-
درودن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر متعدی) [پهلوی: drutan] [قدیمی] dorudan =درو 〈 درو کردن
-
درویدن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر متعدی) ‹درودن› [قدیمی] deravidan بریدن گیاهان از روی زمین با داس یا ماشین درو؛ درو کردن.
-
درو
فرهنگ فارسی عمید
(بن مضارعِ درویدن و درودن) dero[w] ۱. = درویدن۲. (اسم مصدر) برش بوتههای جو و گندم یا گیاهان دیگر از روی زمین با داس یا ماشین درو.〈 درو کردن: (مصدر متعدی) بریدن گیاهان از روی زمین با داس یا ماشین درو؛ درویدن.
-
گندم درو
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (کشاورزی) [قدیمی] gandomdero[w] هنگامی از سال که گندم را درو کنند.
-
حصاد
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] ha(e)sād ۱. درو کردن.۲. (اسم) هنگام درو.
-
پی درو
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (کشاورزی) [قدیمی] peydero[w] آنچه از محصول که پس از درو کردن در مزرعه باقی بماند؛ کاهین.
-
خسودن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر متعدی) ‹خسوردن› [قدیمی] xosudan درو کردن.
-
حصد
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] hasd درو کردن؛ درویدن.
-
حصید
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] [قدیمی] hasid آنچه از مزرعه درو کرده باشند؛ دروشده.
-
درو غ گو
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) ‹دروغگوی› doruqgu کسی که سخن دروغ بگوید؛ دروغگوینده.
-
جودرو
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] jo[w]dero[w] ۱. فصل درو کردن جو.۲. دروکنندۀ جو.۳. [مجاز] تهیدست.