کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
هنگام جوی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
بی هنگام
فرهنگ فارسی عمید
(قید، صفت) bihengām بیوقت؛ بیموقع.
-
شب هنگام
فرهنگ فارسی عمید
(قید) ‹شباهنگام، شبانههنگام› šabhengām ۱. هنگام شب.۲. (اسم) شبانگاه.
-
نابه هنگام
فرهنگ فارسی عمید
(صفت، قید) nābehengām بیوقت؛ بیموقع.
-
جستوجو در متن
-
جوی
فرهنگ فارسی عمید
(صفت نسبی، منسوب به جَو) [عربی. فارسی] javvi مربوط به جَو.
-
جویچه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [مصغرِ جوی] ‹جویک› juyče جوی کوچک.
-
جویک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [مصغرِ جوی] ‹جویه› juyak جوی کوچک؛ جویچه.
-
جوی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: yōī, ĵōī] ‹جو› juy ۱. نهر.۲. نهر کوچک.
-
جویبار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) juybār ۱. جوی بزرگی که از جویهای کوچک تشکیل میشود.۲. [قدیمی، مجاز] کنار جوی آب.۳. [قدیمی] جایی که در آن جوی بسیار باشد.
-
هواشناسی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، حاصل مصدر) [عربی. فارسی] havāšenāsi شناختن اوضاع جوی؛ علم سنجش میزان فشار هوا و تشخیص حالات جوی؛ آئرولوژی و دمای هوا.
-
لر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] lar جوی؛ آبکند.
-
مشت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] mešt جوی آب.
-
ارغاب
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹ارغاو، ارغاف، ارغا› [قدیمی] 'arqāb جوی آب؛ جوی؛ رود: ◻︎ فرازش پر از خون چو کوه طبرخون / نشیبش ز اشکم چو ارغاب و آغر (عمعق: لغتنامه: ارغاب).
-
خورابه
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹خورآبه› xorābe ویژگی جوی بزرگ و سدداری که به چندین شاخابه منشعب میشود: ◻︎ ز جوی خورابه تو کمتر بگوی / که بسیار گردد بهیکبار اوی (عنصری: ۳۶۲).
-
سربرغ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] sarbaraq جایی که آب از نهر وارد جوی کوچک شود؛ جایی از نهر که جلوی آن را با سنگ و خاک ببندند تا آب داخل جوی دیگر شود.