کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
هم ارزی هم جایی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
برف انبار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] barf[']ambār ۱. جایی که برف را انبار و ذخیره کنند که برای تابستان بماند.۲. (صفت) [مجاز] اوراق یا چیزهای دیگر که روی هم انباشته شده باشد.
-
معهد
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمع: معاهد] [قدیمی] ma'had ۱. مکانی که در آن قراری گذاشته شده و امری معهود گردیده.۲. محل بازگشت.۳. جایی که عدهای گرد هم جمع شوند؛ باشگاه.
-
جفتک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹جفته› joftak ۱. لگدی که حیوان چهارپا با هر دو پای خود میاندازد.۲. (اسم مصدر) نوعی پرش که هر دو پا را با هم جفت کنند و از جایی به جای دیگر بپرند.〈 جفتک انداختن (پراندن): (مصدر لازم)۱. لگد انداختن ستور با هر دو پای خود.۲. [مجاز] سرکشی؛ گست...
-
برخورد
فرهنگ فارسی عمید
(بن ماضیِ برخوردن، اسم مصدر) barxord ۱. تصادف.۲. ملاقات؛ به هم رسیدن دو چیز یا دو تن هنگام رد شدن و گذشتن از جایی.〈 برخورد کردن: (مصدر لازم)۱. همدیگر را دیدن؛ ملاقات کردن.۲. تصادف کردن.۳. [عامیانه، مجاز] باشدت وخشونت رفتار کردن.
-
حلوایی
فرهنگ فارسی عمید
(صفت نسبی، منسوب به حلوا) [عربی. فارسی] halvāy(')i ۱. حلواپز؛ حلوافروش: ◻︎ تو خواهی آستین افشان و خواهی روی در هم کش / مگس جایی نخواهد رفتن از دکان حلوایی (سعدی۲: ۶۰۸).۲. آغشته به حلوا.۳. علاقهمند به حلوا: ◻︎ معده حلوایی بُوَد حلوا کشد / معده صف...
-
جامه کن
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) jāmekan ۱. جایی در حمام که در آن، لباسها را از تن درمیآورند و داخل حمام میشوند؛ رختکن؛ سربینه.۲. (صفت) [مجاز] دزد: ◻︎ چیست نام این وزیر جامهکن / قوم گفتندش که نامش هم حسن (مولوی: ۵۷۱).
-
سردم
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) sardam ۱. (ورزش) محلی در زورخانه که مرشد در آنجا مینشیند و هماهنگ با حرکات ورزشکاران ضرب میگیرد و آواز میخواند.۲. جایی که درویشان و قلندران گرد هم جمع شوند؛ خانقاه.۳. [مجاز] قهوهخانه.
-
کف
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: کفّ] kaf ۱. (زیستشناسی) سطح بیرونی دست یا پا.۲. [جمع: کُفوف] دست.۳. [جمع: کُفوف] سطح چیزی: کف اتاق.۴. [قدیمی] کفۀ ترازو.= کف رفتن: (مصدر متعدی) [مجاز] ربودن و دزدیدن؛ بهتردستی چیزی از دست کسی یا از جایی ربودن.= کف زدن: (مصدر لازم) دست ...
-
آسیا
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: āsyāp] ‹آسیاو، آسیاه› 'āsiyā ۱. دستگاهی که بهوسیلۀ آن غلات را آرد کنند.۲. جایی که غلات را آرد میکنند۳. از لوازم برقی منزل که مواد غذایی را پودر یا نرم میکند.۴. (زیستشناسی) = دندان 〈 دندان آسیا〈 آسیای آبی: آسیابی مرکب ا...
-
ردیف
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] radif ۱. کسی که پشت سر یا بر ترک دیگری سوار شود.۲. پشت سر هم؛ چند تن یا چند چیزی که پشت سر یکدیگر قرار گیرند.۳. (اسم) (ادبی) در قافیه، کلمۀ مکرر که در آخر هر شعر پس از قافیۀ اصلی میآورند، مانند کلمۀ «گیرند» در این شعر: نقدها را بُوَد آی...
-
بار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: bār] bār ۱. آنچه بهوسیلۀ انسان، حیوان، وسیلۀ نقلیه، یا چیز دیگر حمل میشود.۲. بچهای که در شکم مادر است؛ جنین.۳. میوه؛ بَر.۴. مفهوم؛ معنی: بارِ عاطفی سخن.۵. [مجاز] وظیفه؛ مسئولیت: بار زیادی بر دوشش بود.۶. مس و سایر فلزات که با سیم و زر...
-
خرابات
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] [قدیمی] xarābāt ۱. جایی مانند میخانه که دارای وسایل عیشوعشرت و محل بادهپیمایی و عشقورزی با کنیزکان بوده و رندان در آنجا به عیشونوش سرگرم میشدند.۲. ویرانهها.۳. (تصوف) مقام و مرتبۀ خرابی و نابودی عادات نفسانی، خوی حیوانی، و محل کسب ا...
-
گنج
فرهنگ فارسی عمید
[پهلوی: ganĵ] ganj ۱. خزینۀ سیم و زر.۲. پولهای طلا و نقره یا جواهر که در جایی پنهان کرده باشند.〈 گنج باد: [مجاز] = 〈 گنج بادآورده〈 گنج بادآورد: (موسیقی) [قدیمی] از الحان سیگانۀ باربد: ◻︎ چو باد از گنج بادآورد راندی / ز هر بادی لبش گن...
-
بند
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: band، جمع: بنود] band ۱. (زیستشناسی) محل اتصال دو استخوان در بدن؛ مفصل.۲. محل اتصال دو چیز؛ پیوند.۳. گرهِ نی.۴. (حقوق) قسمتی از کتاب یا قانون.۵. فصل.۶. ریسمان.۷. ریسمان یا زنجیر که به دستوپای انسان یا حیوانی ببندند.۸. دیواری که از سنگ...
-
سر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: sar] sar ۱. (زیستشناسی) عضو بدن انسان و حیوان از گردن به بالا که مغز و چشم و گوش و بینی در آن قرار دارد.۲. [مجاز] آغاز و اول چیزی: سر زمستان، سر سال.۳. [مجاز] بالای چیزی: سر درخت، سر دیوار، سر کوه.۴. [مجاز] نوک چیزی: سرِ انگشت، سر سوزن...