کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
همنگار پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
نگار
فرهنگ فارسی عمید
(بن مضارعِ نگاریدن و نگاشتن) negār ۱. = نگاشتن٢. (اسم) نقش؛ تصویر: ◻︎ از نقشونگار درودیوار شکسته / آثار پدید است صنادید عجم را (عرفی: ۸).٣. (اسم) [مجاز] معشوق؛ محبوب.٤. نگارنده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): روزنامهنگار.۵. نقاش (در ترکیب با کلمۀ دیگر): چ...
-
هم
فرهنگ فارسی عمید
(ضمیر) [پهلوی: ham] ham ۱. یکدیگر.۲. (پیشوند) همکاری؛ مشارکت (در ترکیب با کلمۀ دیگر): همسایه، همنشین، همخواب، همکار، همراه، همدست، هماورد، همدم، همزاد، همسر، همگروه، همنفس، همسفر، همدرس، همعنان، همصورت، همسیرت.۳. (قید) هردو؛ همه: هم این، هم آن...
-
هم
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: همّ، جمع: هُمُوم] ham[m] ۱. قصد؛ اراده.۲. [قدیمی] حزن؛ اندوه.
-
کله نگار
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی. فارسی] kellenegār ۱. نگارندۀ کله.۲. [مجاز] فراش.۳. پردهدار.
-
لرزه نگار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (زمینشناسی) larzenegār دستگاهی که برای ثبت امواج و ارتعاشات زلزله به کار میرود؛ زلزلهسنج.
-
دم نگار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت فاعلی) damnegār تنفسنگار؛ دستگاهی که حرکات ریهها را ثبت میکند؛ اسپیروگراف.
-
روزنامه نگار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت فاعلی) ruznāmenegār مدیرمسئول، سردبیر، یا کسی که مقالات روزنامه را مینویسد؛ روزنامهنویس؛ نویسندۀ روزنامه.
-
نامه نگار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت فاعلی) nāmenegār ۱. نامهنویس؛ کسی که نامه مینویسد.۲. روزنامهنویس.
-
نبض نگار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت فاعلی) [عربی. فارسی] ‹نبضسنج› (پزشکی) nabznegār آلتی که روی شریان زند اعلا وصل میشود و ضربانهای آن را ثبت میکند؛ اسفیگموگراف.
-
وقایع نگار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی. فارسی] vaqāye'negār کسی که حوادث و اخبار را مینویسد.
-
صورت نگار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت فاعلی) [عربی. فارسی] [قدیمی] suratnegār = نقاش
-
روی هم
فرهنگ فارسی عمید
(قید) [مجاز] ruyeham جمعاً؛ کلاً.
-
هم آشیان
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] ham[']āšiyān ۱. دو پرنده که در یک آشیانه بهسر ببرند.۲. دو نفر که در یک خانه زندگانی کنند، همخانه.
-
هم آیین
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ham[']āyin دارای کیش و آیین مشترک.
-
هم ارز
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹همارزش› ham[']arz دو چیز که نرخ و ارزش آنها با هم برابر باشد؛ همنرخ.