کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
همچو پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
همچو
فرهنگ فارسی عمید
(قید، صفت) ‹همچون› hamčo مانند؛ مثل؛ مشابه؛ همانند.
-
جستوجو در متن
-
چوناه
فرهنگ فارسی عمید
(حرف اضافه) [قدیمی] čunāh همچو آن؛ همچنان.
-
کراتن
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (زیستشناسی) [قدیمی] kar[r]ātan =عنکبوت: ◻︎ همی بستد سنان من روانها همچو بویحیی / همی برشد کمیت من به تاری همچو کراتن (فرقدی: لغتنامه: سنان).
-
قار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [ترکی] [قدیمی] qār ۱. برف: ◻︎ چشم این دائم سفید از اشک حسرت همچو قار / روی او دائم سیه از آه محنت همچو قیر (انوری: ۲۴۵).۲. (صفت) سفید.
-
شمر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] šamar ۱. آبگیر؛ تالاب: ◻︎ همچو روی رومیان از ابر رنگین شد چمن / همچو موی زنگیان از باد پرچین شد شمر (قطران: ۱۱۱).۲. حوض کوچک.
-
هرماس
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] ho(a)rmās = اهریمن: ◻︎ از ره نام همچو یکدگرند / سوی بیعقل هرمس و هرماس (ناصرخسرو: ۴۳۸).
-
باشتین
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] bāštin میوه؛ بار درخت: ◻︎ پیش گرفته سبد باشتین / هریک همچو در تیم حکیم (منجیک: شاعران بیدیوان: ۲۴۴).
-
برین
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: barin] [قدیمی] borin تکۀ بریدهشده از خربزه، هندوانه، یا میوۀ دیگر؛ قاچ: ◻︎ چون برید و داد او را یک بُرین / همچو شکّر خوردش و چون انگبین (مولوی: ۲۴۸).
-
گنگ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] gang جزیره: ◻︎ همانگه سپاه اندر آمد به جنگ / سپه همچو دریا و دریا چو گنگ (عنصری: ۳۵۸).
-
چرز
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: arzč] ‹جرز› (زیستشناسی) [قدیمی] čarz = هوبره: ◻︎ به چنگال قهر تو در خصم بددل / بُوَد همچو چرزی به چنگال شاهین (رودکی: ۵۲۷).
-
چزک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹چزغ، چژک، چژهم› (زیستشناسی) [قدیمی] čezk =جوجهتیغی: ◻︎ سینه را ساز همچو چزک حصار / زآن سپس باش گو جهان پرمار (سنائی: ۱۹۰).
-
خره
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹هره› [قدیمی] xare آنچه در کنار هم یا بالای هم بهردیف چیده شده باشد؛ خرند؛ ردیف؛ قطار: ◻︎ گرد خانه کتابهای سره / از خری همچو خشت کرده خره (جامی۱: ۱۲۱).
-
جولاه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹جولا، جولاهه، جولاهک، جوله، جولهه› [قدیمی] julāh, jo[w]lāh = بافنده: ◻︎ چو گنج جان به کنج خانه آمد / به گردش میتنیدم همچو جولاه (مولوی۲: ۸۰۹).
-
پسندر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [مخففِ پسراندر] [قدیمی] posandar = پسراندر: ◻︎ جز به مادندر نماند این جهان گربهروی / با پسندر کینه دارد همچو با دختندرا (رودکی: ۵۱۹).