کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
هموار کردن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
تسطیح
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] tastih ۱. هموار کردن.۲. پهن کردن.۳. هموار کردن زمین.
-
بساردن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر متعدی) (کشاورزی) [قدیمی] basārdan ۱. شخم زدن و شیار کردن زمین.۲. هموار کردن زمین شخمزده.
-
کج بیل
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) kajbil بیل سرکج برای کندن چاه یا هموار کردن زمین.
-
صافکاری
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) [عربی. فارسی] sāfkāri ۱. صاف کردن چینوچروک پارچه یا ناهمواری چیزی.۲. هموار و تعمیر کردن قسمتهای مختلف بدنۀ اتومبیل.
-
تمهید
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] tamhid ۱. آماده کردن.۲. مقدمه چیدن.۳. [قدیمی] آسان ساختن.۴. [قدیمی] گسترانیدن.۵. [قدیمی] هموار کردن.
-
غلتک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹غلتنک، غلته› qaltak ۱. استوانهایسنگینوزن از جنس سنگ یا فولاد که برای هموار کردن خاک، آسفالت یا کاهگل به کار میرود؛ غلتبان.۲. خودرویی با چرخهای استوانهای شکل وسنگین که برای تسطیح و هموار ساختن آسفالت تازۀ جاده، خیابان، و امثال آن استفاده ...
-
رندیدن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر متعدی) [قدیمی] randidan ۱. رنده کردن؛ رنده زدن.۲. تراشیدن؛ تراشیدن چوب یا چیز دیگر برای صاف و هموار کردن آن.۳. [قدیمی] خراشیدن: ◻︎ مرد عاقل به ناخن هذیان / جگر خویش اگر نرندد بِه (انوری: ۷۱۳).
-
ترتیل
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] tartil ۱. قرآن را با قرائت درست و آهنگ خوش تلاوت کردن.۲. [قدیمی] سخن را آراسته و آشکار و بیتکلف کردن.۳. [قدیمی] هموار و پیدا خواندن.۴. [قدیمی] خوشآوازی و حسن کلام.
-
صاف
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [مٲخوذ از عربی: صافی] sāf ۱. پاکیزه؛ خالص؛ بیآلایش.۲. مسطح؛ هموار.۳. بیچینوچروک.۴. [مجاز] آفتابی.〈 صاف کردن: (مصدر متعدی)۱. مایعی را از صافی یا پارچه گذراندن تا جرم آن گرفته شود: ◻︎ پیر مغان ز توبهٴ ما گر ملول شد / گو باده صاف کن که به...
-
نرم
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [پهلوی: narm] narm ۱. دارای حالت کوبیده، بیخته، و آردمانند.۲. [مقابلِ سفت و سخت] ملایم.۳. صاف؛ هموار.۴. لطیف.۵. [مجاز] آهسته و آرام.۶. [قدیمی، مجاز] آسان.〈 نرم کردن: (مصدر متعدی)۱. کوبیدن چیزی.۲. [مجاز] رام کردن.
-
نهادن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر متعدی) ‹نهیدن› na(e)hādan ۱. گذاشتن: دست بر دست نهاد.۲. قرار دادن.۳. بستن.۴. عرضه کردن؛ پیش نهادن.۵. [قدیمی] تعبیه کردن؛ نصب کردن؛ کار گذاشتن.۶. [قدیمی] گستردن؛ پهن کردن.۷. [قدیمی] پاشیدن؛ ریختن.۸. [قدیمی] ترتیب دادن؛ برپا کردن.۹. [قدیمی] تسلیم...
-
اتو
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [روسی] 'otu وسیلهای فلزی که با برق یا زغال گرم میشود و با آن چروکهای لباس یا پارچه را برطرف میکنند.〈 اتو زدن (کردن، کشیدن): (مصدر متعدی) کشیدن اتوی داغ بر روی جامه یا پارچه که چروکهای آن هموار شود.
-
رنده
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) rande ۱. در نجاری، وسیلهای که با آن چوب و تخته را تراشیده و صاف و هموار میکنند.۲. وسیلهای با سوراخهای لبهدار تیز از جنس فلز یا پلاستیک که برای ریزریز کردن برخی موادغذایی از آن استفاده میشود.۳. آنچه بهوسیلۀ رنده ریز شده باشد.
-
تراز
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) tarāz ۱. ابزاری که بهوسیلۀ آن پستی و بلندی سطح چیزی را معلوم میکنند، و آن عبارت از یک لولۀ شیشهای است که مایعی با یک حباب هوا در آن وجود دارد و آن را در یک قاب یا پایۀ چوبی یا فلزی قرار داده و هرگاه آن را روی یک سطح افقی و هموار بگذارند حباب...
-
راه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: rās, rāh] ‹ره› rāh ۱. هرجایی از زمین که مردم از آنجا رفتوآمد کنند؛ محل عبور؛ گذرگاه؛ جاده.۲. قاعدهوقانون.۳. رسموروش.٤. کرّت و مرتبه.٥. (موسیقی) [قدیمی] نغمه و آهنگ.٦. (موسیقی) [قدیمی] مقام؛ پرده.〈 راه افتادن: (مصدر لازم) ‹به را...