کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
همنشینی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
همنشینی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) hamnešini ۱. قرین بودن؛ همراه بودن.۲. مصاحبت؛ همنشستی.
-
جستوجو در متن
-
مجالست
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: مجالَسة] mojālesat ۱. همنشینی کردن؛ با کسی نشستن.۲. همنشینی.
-
آمیزگار
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] 'āmiz[e]gār آمیزنده؛ معاشرتکننده؛ کسی که بسیار با مردم آمیزش و همنشینی کند.
-
انس
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی، مقابلِ وحشت] 'ons خو گرفتن به همنشینی با کسی؛ خوگرفتگی؛ همخویی؛ همدمی.
-
مثافنت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: مثافَنة] [قدیمی] mosāfenat ۱. همزانو نشستن.۲. [مجاز] همنشینی کردن.
-
منادمت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: منادَمة] [قدیمی] monādemat ۱. همنشینی کردن.۲. با یکدیگر به بادهگساری نشستن.
-
مخالطت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: مخالَطة] ‹مخالطه› [قدیمی] moxāletat ۱. با هم آمیزش و معاشرت داشتن.۲. آمیخته کردن.۳. دوستی و معاشرت؛ همنشینی.
-
آمیزش
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) 'āmizeš ۱. نزدیکی کردن؛ مقاربت؛ جماع.۲. همنشینی؛ دوستی؛ مراوده.۳. آمیختن؛ اختلاط؛ امتزاج.
-
صحبت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: صحبة] sohbat ۱. گفتگو.۲. مشغول شدن و پرداختن به چیزی.۳. آمیزش جنسی؛ جماع.۴. [قدیمی] یار و همدم شدن.۵. [قدیمی] یاری و همدمی؛ معاشرت.〈 صحبت کردن (داشتن): (مصدر لازم) ١. گفتگو کردن. ٢. [قدیمی] همنشینی کردن.
-
آمیز
فرهنگ فارسی عمید
(بن مضارعِ آمیختن) ‹آمیغ› 'āmiz ۱. = آمیختن۲. آمیخته با (در ترکیب با کلمۀ دیگر): خشمآمیز، عبیرآمیز، مردمآمیز، مشکآمیز، ◻︎ دلم رمیدۀ لولیوشیست شورانگیز / دروغ وعده و قتال وضع و رنگآمیز (حافظ: ۵۳۶).۳. (اسم مصدر) [قدیمی] نزدیکی کردن؛ مقاربت؛ ج...
-
گران جان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [قدیمی، مجاز] gerānjān ۱. سختجان.۲. بسیار پیر و سالخورده.۳. شخص بینوا و بیمار و ازجانسیرشده.۴. خسیس.۵. لجوج.۶. کسی که همنشینی و سخن گفتنش بر دیگران ناگوار باشد: ◻︎ حریف گرانجان ناسازگار / چو خواهد شدن دست پیشش مدار (سعدی: ۹۹ حاشیه).
-
جمعیت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: جمعیّة] jam'iy[y]at ۱. (جغرافیا) مردم یا موجودات زندهای که در یک جا گرد آمده باشند.۲. گروهی از مردم؛ انبوهی از مردم.۳. (اسم مصدر) [قدیمی، مجاز] آسودگی خاطر.۴. (اسم مصدر) [قدیمی] فراهم آمدن و مجتمع شدن؛ متحد گشتن.۵. (اسم مصدر) [قدیمی...