کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
همسایه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
همسایه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) hamsāye کسی که با دیگری در یک منزل یا در خانۀ کنار خانۀ او زندگی میکند؛ همجوار.
-
جستوجو در متن
-
جار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمع: اجوار و جیران] [قدیمی] jār همسایه.
-
هم جوار
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [فارسی. عربی] hamjavār همسایه.
-
شفعه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: شفعَة] (حقوق، فقه) šof'e حق همسایگی؛ حق تقدمی که همسایه و شریک ملک در خرید ملک همسایه یا سهم شریک دارد.
-
همسایگی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) hamsāyegi همسایه بودن با هم؛ در جوار یکدیگر زندگانی کردن.
-
پایمردی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) [قدیمی] pāymardi ۱. یاری؛ کمک.۲. میانجیگری؛ شفاعت: ◻︎ حقا که با عقوبت دوزخ برابر است / رفتن به پایمردی همسایه در بهشت (سعدی: ۱۱۰).
-
مجاور
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] mojāver ۱. همسایه؛ کسی که در محلی نزدیک مسکن کس دیگر اقامت اختیار کند و در آنجا به سر ببرد.۲. آنکه یا آنچه در کنار چیز دیگر قرار دارد.۳. کسی که برای به دست آوردن ثواب در یک مکان مقدس اقامت دارد.
-
حقا
فرهنگ فارسی عمید
(قید) [عربی: حقاً] haqqā ۱. بهراستی؛ بهدرستی: ◻︎ حقا که با عقوبت دوزخ برابر است / رفتن به پایمردی همسایه در بهشت (سعدی: ۱۱۰).۲. البته؛ یقیناً.۳. [قدیمی] به خدا سوگند.
-
قاشق زنی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) [ترکی. فارسی] qāšoqzani عملی که بعضی از زنان در شب چهارشنبهسوری برای رسیدن به مراد انجام میدهند و بهطور ناشناس به در خانۀ همسایه میروند و با زدن قاشق به کاسه یا به در خانه چیزی طلب میکنند و صاحب خانه مقداری مواد خوراکی در ظرف او میر...
-
کلنجار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) ‹کالنجار› [عامیانه] kalanjār ۱. بحث؛ درگیری: دیروز با زن همسایه مشغول کلنجار بود.۲. پرداختن؛ ور رفتن.〈 کلنجار رفتن: (مصدر لازم) [عامیانه، مجاز]۱. بگومگو کردن؛ بحث و درگیری داشتن: هر شب با هم کلنجار میرفتیم.۲. پرداختن؛ ور رفتن: اینقدر...
-
مرز
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: marz] ‹مرزو، مرزوی› marz ۱. قسمتی از زمین یا عارضۀ طبیعی که قلمرو دو کشور همسایه را جدا میکند؛ حد؛ سرحد.۲. [مجاز] هرچیز مشخصکننده یا محدودکنندۀ حد و دامنۀ چیزی: تورم از مرز بیست درصد فراتر رفت.۳. [قدیمی، مجاز] سرزمین.۴. [قدیمی] باغ؛ ک...
-
هم
فرهنگ فارسی عمید
(ضمیر) [پهلوی: ham] ham ۱. یکدیگر.۲. (پیشوند) همکاری؛ مشارکت (در ترکیب با کلمۀ دیگر): همسایه، همنشین، همخواب، همکار، همراه، همدست، هماورد، همدم، همزاد، همسر، همگروه، همنفس، همسفر، همدرس، همعنان، همصورت، همسیرت.۳. (قید) هردو؛ همه: هم این، هم آن...