کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
همراز و هم زانو پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
زانو
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: zānūk] zānu ۱. (زیستشناسی) مفصل بین ران و ساق پا که پا از آنجا خم و راست میشود.۲. خمیدگی میان لوله.〈 بهزانو درآمدن: (مصدر لازم) [مجاز] مغلوب شدن.〈 بهزانو درآوردن: (مصدر متعدی) مغلوب کردن.〈 زانو زدن: (مصدر لازم)۱. زانو...
-
کشکک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹کشگک› (زیستشناسی) kaškak استخوانی مدور و متحرک که در سر زانو قرار دارد.
-
رکبه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: رکبة] [قدیمی] rokbe محل اتصال ساق پا و ران؛ زانو.
-
الجاثی علی رکبتیه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: (= نشسته بر دو زانو)] (نجوم) [قدیمی] 'aljāsi'alārakbatayh از صورتهای فلکی نیمکرۀ شمالی شامل ۱۳۰ستاره بین شلیاق و اکلیل شمالی که بهصورت مردی که یک زانو بر زمین گذاشته و زانوی دیگر را خم کرده و سلاحی در دست دارد تصور میشده است؛ ...
-
چهاربند
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹چاربند› ča(ā)hārband ۱. دو مفصل دست یا آرنج، و دو مفصل زانو؛ چهار مفصل.۲. [مجاز] دنیا و چهارعنصر.
-
ثفنه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: ثفنَة، جمع: ثفنات] [قدیمی] safene آن قسمت از اعضای بدن شتر که هنگام خوابیدن به زمین برسد، مانند زانو و سینه.
-
جفتک چارکش
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹جفتکچهارکش› joftakčarkoš نوعی بازی که در آن یکی خم میشود و دستها را بر زانو میگذارد و دیگری از روی پشت او میپرد.
-
عرق النسا
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: عرقالنَّساء] (پزشکی) [قدیمی] 'erqonnesā از بیماریهای اعصاب که غالباًً در کمر بروز میکند و تا زانو و پا میرسد؛ سیاتیک.
-
هم زانو
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی، مجاز] hamzānu ۱. کسی که در کنار دیگری و زانوبهزانوی او نشسته باشد: ◻︎ دشمنم را بد نمیخواهم که آن بدبخت را / این عقوبت بس که بیند دوست همزانوی دوست (سعدی۲: ۳۶۱).۲. (اسم، صفت) همنشین.۳. مجاور؛ همراه: ◻︎ دریغا روزگارِ خوش، که من در جنبِ...
-
دژآباد
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] dož[']ābād ۱. بهبدی و زشتی برآمده.۲. خشمآلود: ◻︎ اگر شیر دژآبادش ببیند / چو سگ اندر پس زانو نشیند (بهرامی: شاعران بیدیوان: ۴۰۶).۳. بدخو؛ زشتخو.۴. سهمگین.
-
آهوفغند
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) 'āhufaqand آنکه مانند آهو جستوخیز کند؛ آهوجه: ◻︎ هم آهوفغند است و هم تیزتک/ هم آهستهخوی است و هم تیزگام (فرالاوی: شاعران بیدیوان: ۴۱).
-
فغند
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] faqand ۱. رقص.۲. جستوخیز: ◻︎ هم آهوفغند است و هم تیزتک / هم آهستهخوی است و هم تیزگام (فرالاوی: شاعران بیدیوان: ۴۱).
-
لوک
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] luk ۱. حقیر؛ زبون؛ عاجز.۲. کسی که دستش معیوب باشد؛ شَل: ◻︎ لنگ و لوک و چفتهشکل و بیادب / سوی او میغیژ و او را میطلب (مولوی: ۳۷۳).۳. آنکه روی زانو و کف دست راه برود= لوکولنگ: آنکه دست و پایش معیوب باشد.
-
اسپاس دار
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) [قدیمی] 'espāsdār سپاسگزار: ◻︎ هم حقشناس باشد هم حقگزار باشد / هم در بدی و نیکی اسپاسدار باشد (منوچهری: ۱۹).
-
تلفیق
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] talfiq ۱. دو چیز را به هم آوردن.۲. [قدیمی] دو پارۀ جامه را به هم دوختن.۳. سخن را به هم پیوند دادن.۴. ترتیب دادن.۵. آراستن و با هم جور کردن.۶. به هم پیوند دادن و مرتب ساختن کلمات.