کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
همای پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
فرخجی
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] faraxji زشت؛ نازیبا: ◻︎ نامم همای دولت و شهباز حضرت است / نه کرکس فرجحی و نه زاغ تخجم است (خاقانی: ۸۴۳).
-
پند
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (زیستشناسی) [قدیمی] pand = زغن: ◻︎ تا نبوَد چون همای فرخ کرگس / همچو نباشد به شبه باز خشین پند (فرخی: ۴۵۲).
-
پیواز
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹بیواز، خربیواز، خربواز› (زیستشناسی) [قدیمی] peyvāz شبپره؛ خفاش: ◻︎ در جهان روح کی گنجد بدن / کی شود پیواز همفرّ همای (مولوی: مجمعالفرس: پیواز).
-
گردون سا
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹گردونسای› gardunsā آنچه سر بر فلک ساید؛ بسیار بلند: ◻︎ جلوه گاه طایر اقبال گردد هر کجا / سایه اندازد همای چتر گردونسای تو (حافظ: ۸۲۰).
-
تخجم
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] taxjom ۱. نامبارک؛ شوم.۲. حریص؛ آزمند: ◻︎ نامم همای دولت و شهباز حضرت است / نه کرکس فرخجی و نه زاغ تخجم است (خاقانی: ۸۴۳).
-
کرکس
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: kargas, kahrkās] karkas ۱. (زیستشناسی) پرندهای درشت، با منقار قوی، گردن بدون پر، بالهای بلند، و دید قوی که معمولاً از لاشۀ جانوران تغذیه میکند؛ لاشخور؛ مردارخوار؛ نسر؛ ورکاک؛ دژکاک؛ کلمرغ.۲. (نجوم) نام دو ستارۀ نسر طایر و نسر واقع: ...
-
علامت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: علامة، جمع: علامات] 'alāmat ۱. نشان؛ نشانی.۲. آنچه برای راهنمایی در جایی نصب میکنند.۳. [قدیمی] علم؛ رایت؛ درفش: ◻︎ در جنگ و در سفر ز دو سایه جدا مباد / از سایهٴ علامت و از سایهٴ همای (فرخی: ۳۹۱).۴. وسیلهای شامل یک قطعه چوب یا فلز ا...
-
زاغ زبان
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] zāqzabān ۱. [مجاز] سیاهزبان؛ کسی که هرگاه نفرین کند مؤثر واقع شود.۲. ویژگی اسبی که زبانش سیاه باشد و آن را حسن اسب میدانستند.۳. (اسم) [مجاز] قلم: ◻︎ زاغزبانی که ز فر همای / کبک روان را بزند زاغپای (امیرخسرو: لغتنامه: زاغبان).