کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
هفت سبع پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
هفت خزینه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [فارسی. مٲخوذ از عربی] [قدیمی، مجاز] haftxazine هفت عضو مهم بدن شامل مغز، قلب، معده، ریه، کبد، کلیه، و طحال.
-
هفت خط
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [فارسی. عربی] haftxat ۱. [عامیانه، مجاز] شخص متقلب و حقهباز.۲. (اسم) [قدیمی] هفتاقلیم.۳. (اسم) [قدیمی] = 〈 هفتخط جام〈 هفتخط جام: [قدیمی] خطوط جامجم: هفت خط داشت جام جمشیدی / هر یکی در صفا چو آیینه ـ جور و بغداد و بصره و ازرق / اش...
-
هفت سین
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) haftsin سفرهای که هنگام تحویل سال نو میاندازند و در آن هفت قسم خوردنی که حرف اول اسم آنها سین باشد از قبیل سیر، سرکه، سیب، سماق، سمنو، سنجد، سبزی میگذارند و از آن به سلامتی و سعادت و سرسبزی تفٲل میزنند.
-
هفت صد
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: haftsat] (ریاضی) haftsad هفت بار صد؛ عدد «۷۰۰».
-
هفت طارم
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی، مجاز] hafttāra(o)m هفتآسمان؛ هفتطبق؛ هفتگردون.
-
هفت کار
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی، مجاز] haftkār چیزی که در آن هفترنگ به کار رفته باشد: ◻︎ باز فراش چمن یعنی نسیم نوبهار / بر چمن گسترده فرشی از پرند هفتکار (ابنیمین: ۵۵۰).
-
هفت کشور
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] haftkešvar = هفتاقلیم
-
هفت مرد
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹هفتمردان› haftmard ۱. (تصوف) هفتدسته مردان خدا: ◻︎ گردنکش هفتچرخ گردان / محراب دعای هفتمردان (نظامی۳: ۳۶۹).۲. [قدیمی] اصحاب کهف؛ هفتتنان.۳. [قدیمی] حضرت محمد و خلفای راشدین و حسنین.
-
هفت هات
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) hafthāt بخشی از یسنا.
-
جستوجو در متن
-
سبع
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] [قدیمی] sab' هفت.
-
سبع
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی، جمع: اَسبُع و سِباع و سُبُوع] [قدیمی] sabo' جانور درنده؛ دد.
-
سبع
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی، جمع: اَسباع] [قدیمی] sob' هفتیک؛ یکهفتم از چیزی.
-
سبع المثانی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] [قدیمی] sab'olmasāni سورۀ فاتحه که هفت آیه است.
-
سبعی
فرهنگ فارسی عمید
(صفت نسبی، منسوب به سبع) [عربی. فارسی] [قدیمی] sabo'i حیوانی.
-
سبعین
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] [قدیمی] sab'in هفتاد: ◻︎ ظَهر و بطن است و بطن بطن یقین / همچنین تا به سبع یا سبعین (جامی۱: ۱۴۵).