کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
هفت جرد پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
هفت در هفت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] haftdarhaft = هرهفت
-
ده هفت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [قدیمی] dahhaft مسکوکی که در قدیم رواج داشته و هفتدهم آن زر یا سیم خالص بوده.
-
هفت آبا
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [فارسی. عربی] [قدیمی، مجاز] haft[']ābā هفتآسمان یا سیارات هفتگانه؛ هفتاورنگ؛ هفتایوان؛ هفتبام؛ هفتبنا؛ هفتبنیان؛ هفتپرگار؛ هفتپوست؛ هفتخضرا؛ هفتسقف؛ هفتطارم؛ هفتطبق.
-
هفت ارکان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [فارسی. عربی] [قدیمی] haft[']arkān = هفتاندام
-
هفت اقلیم
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [فارسی. معرب] [قدیمی] haft[']eqlim تمام مناطق مسکونی روی زمین؛ هفتکشور. Δ در باور قدما، ربع مسکون را به هفت اقلیم تقسیم میکردند.۲. [مجاز] دنیا.
-
هفت اندام
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] haft[']andām هفت عضو بدن انسان، شاملِ سر، سینه، شکم، دو دست، و دو پا؛ هفتارکان.
-
هفت اورنگ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹هفتورنگ› (نجوم) [قدیمی] haft[']o[w]rang بناتالنّعش؛ هفتبرادران: ◻︎ تا براین هفتفلک سیر کند هفتاختر / همچنین تا که پدیدار بُوَد هفتاورنگ (فرخی: ۲۰۶).〈 هفتاورنگ کهین: (نجوم) [قدیمی] دبّ اصغر.〈 هفتاورنگ مهین: (نجوم) [قدیمی] د...
-
هفت برادران
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (نجوم) haftbarādarān بناتالنّعش؛ هفتاورنگ؛ هفتبرارو.
-
هفت برگ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (زیستشناسی) haftbarg مازریون.
-
هفت بیجار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹هفتهبیجار› haft[e]bijār نوعی ترشی که از چند رقم میوه و سبزی درست میکنند.
-
هفت تنان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] hafttanān = هفتمرد
-
هفت تیر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (نظامی) haf[t]tir نوعی سلاح گرم کوچک دستی که هفت فشنگ در آن جا میگیرد.
-
هفت جوش
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) haftjuš ۱. [مجاز] شخص جانسخت و پرطاقت.۲. (اسم) [عامیانه] فلز بسیار سخت و محکم که از ترکیب هفت فلز بهدست میآید؛ طالیقون.
-
هفت خان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹هفتخوان› [مجاز] haftxān کاری مهم و دشوار.
-
هفت خزینه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [فارسی. مٲخوذ از عربی] [قدیمی، مجاز] haftxazine هفت عضو مهم بدن شامل مغز، قلب، معده، ریه، کبد، کلیه، و طحال.