کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
هفت اوتاد پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
هفت خط
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [فارسی. عربی] haftxat ۱. [عامیانه، مجاز] شخص متقلب و حقهباز.۲. (اسم) [قدیمی] هفتاقلیم.۳. (اسم) [قدیمی] = 〈 هفتخط جام〈 هفتخط جام: [قدیمی] خطوط جامجم: هفت خط داشت جام جمشیدی / هر یکی در صفا چو آیینه ـ جور و بغداد و بصره و ازرق / اش...
-
هفت سبع
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [فارسی. عربی] [قدیمی] haftsob' تمام قرآن مجید. Δ در قدیم قرآن را برای هفتروز هفته هفت قسمت کرده و هر روز قسمتی از آن را میخواندند: ◻︎ اگر خود هفتسبع از بر بخوانی / چو آشفتی الف بی تی ندانی (سعدی: ۱۳۵).
-
هفت سین
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) haftsin سفرهای که هنگام تحویل سال نو میاندازند و در آن هفت قسم خوردنی که حرف اول اسم آنها سین باشد از قبیل سیر، سرکه، سیب، سماق، سمنو، سنجد، سبزی میگذارند و از آن به سلامتی و سعادت و سرسبزی تفٲل میزنند.
-
هفت صد
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: haftsat] (ریاضی) haftsad هفت بار صد؛ عدد «۷۰۰».
-
هفت طارم
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی، مجاز] hafttāra(o)m هفتآسمان؛ هفتطبق؛ هفتگردون.
-
هفت کار
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی، مجاز] haftkār چیزی که در آن هفترنگ به کار رفته باشد: ◻︎ باز فراش چمن یعنی نسیم نوبهار / بر چمن گسترده فرشی از پرند هفتکار (ابنیمین: ۵۵۰).
-
هفت کشور
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] haftkešvar = هفتاقلیم
-
هفت مرد
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹هفتمردان› haftmard ۱. (تصوف) هفتدسته مردان خدا: ◻︎ گردنکش هفتچرخ گردان / محراب دعای هفتمردان (نظامی۳: ۳۶۹).۲. [قدیمی] اصحاب کهف؛ هفتتنان.۳. [قدیمی] حضرت محمد و خلفای راشدین و حسنین.
-
هفت هات
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) hafthāt بخشی از یسنا.
-
جستوجو در متن
-
اوتاد
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: اَوتاد] [قدیمی] 'o[w]tād ۱. [جمعِ وَتَد] = وتد۲. (تصوف) چهار یا هفت تن از پیشوایان و بزرگان طریقت که جهان هیچگاه از وجود آنان خالی نیست و هرگاه یکی از آنان فوت شود نایبی جای او مینشیند؛ هفتتنان؛ هفتمردان: ◻︎ هفتفرزند تو که اوتاد...
-
ابدال
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمعِ بَدَل و بَدیل] 'abdāl ۱. مردم شریف، صالح، و نیکوکار.۲. مردان خدا.۳. (تصوف) = اوتاد۴. = بدیل
-
وتد
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] vatad ۱. (ادبی) در عروض، کلمۀ سهحرفی که دو حرف آن متحرک و یک حرف ساکن باشد، مانند شجر، فلک، چمن؛ وتد مقرون.۲. [جمع: اوتاد] [قدیمی] میخ چوبی یا فلزی؛ میخ.