کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
هشت یک پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
هشت پایان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (زیستشناسی) haštpāyān دستهای از جانوران دریایی که در اطراف سر آنها هشت بازو وجود دارد و بدنشان گرد است، مانند هشتپا یا اختابوس.
-
هشت صد
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: haštsat] (ریاضی) haštsad هشت بار صد؛ عدد «۸۰۰».
-
هشت گوش
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) ‹هشتگوشه› (ریاضی) haštguš ۱. کثیرالاضلای که دارای هشتضلع باشد؛ مثمن.۲. دارای هشتزاویه: ساختمان هشتگوش.
-
هشت وچار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) haštočār ۱. دوازده.۲. [مجاز] دوازده امام.
-
جستوجو در متن
-
نه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: noh] (ریاضی) noh عدد بعد از هشت؛ هشت بهعلاوۀ یک؛ عدد «۹».
-
بالابان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [روسی] ‹بلبان› (موسیقی) bālābān نوعی ساز بادی آذربایجانی به شکل نی، از جنس چوب، دارای هشت سوراخ در یک طرف و یک سوراخ در طرف دیگر و زبانهای که بهوسیلۀ آن کوک میشود. دامنۀ صوت آن به اندازۀ سورنای است.
-
مقام
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] maqām ۱. منزلت؛ رتبه؛ پایه؛ جایگاه.۲. جای اقامت.۳. (موسیقی) ترتیب قرار گرفتن فاصلههای پرده، نیمپرده، و ربع پرده میان نتهای هشتگانۀ یک گام.۴. (موسیقی) پرده.۵. (تصوف) [قدیمی] هریک از مراحل سیروسلوک که عبارتند از توبه، ورع، زهد، فقر، صب...
-
پیاده
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [مقابلِ سواره، جمع: پیادگان] piyāde ۱. کسی که با پای خود به راهی میرود و سوار بر مَرکب نیست.۲. (اسم) (ورزش) در شطرنج، هریک از شانزده مهره که هشت مهرۀ سیاه در یک طرف و هشت مهرۀ سفید در طرف دیگر است؛ بیدق: ◻︎ کس با رخ تو نباخت دستی / تا جان...