کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
هزار میخ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای همآوا
-
هزارمیخ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) ‹هزارمیخه، هزارمیخی› [قدیمی، مجاز] hezārmix ۱. جامۀ خشن و خرقۀ درویشان که بخیۀ بسیار بر آن زده باشند.۲. آسمان پرستاره: ◻︎ برکش میخ غم ز دل پیش که صبح برکشد / این خشن هزارمیخ از سر چرخ چنبری (خاقانی: ۴۲۵).
-
جستوجو در متن
-
میخچه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) mixče ۱. [مصغرِ میخ] میخ کوچک.۲. (پزشکی) ورمی سفت و سخت شبیه تاول که از تکثیر سلولهای طبقة شاخی پوست در روی دست یا پا پیدا میشود.
-
میخی
فرهنگ فارسی عمید
(صفت نسبی، منسوب به میخ) mixi شبیه میخ: خط میخی.
-
گل میخ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹گرمیخ› golmix نوعی میخ که ته آن درشت و پهن است.
-
میخ طویله
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [فارسی. عربی] mixtavile میخ بزرگ حلقهدار که در زمین میکوبند و افسار ستور را به آن میبندند.
-
میخ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: mix] mix میلۀ کوتاه فلزی و نوکتیز برای اتصال دو قطعه به هم.〈 میخ درم: [قدیمی] آلتی که با آن سکه میزدند: ◻︎ وزآنپس دگر کرد میخِ درم / همان میخِ دینار و هر بیشوکم (فردوسی: ۶/۲۰۳).
-
وتد
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] vatad ۱. (ادبی) در عروض، کلمۀ سهحرفی که دو حرف آن متحرک و یک حرف ساکن باشد، مانند شجر، فلک، چمن؛ وتد مقرون.۲. [جمع: اوتاد] [قدیمی] میخ چوبی یا فلزی؛ میخ.
-
مسمار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمع: مسامیر] [قدیمی] mesmār میخ.
-
رزه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: رزَّة] [قدیمی] raze ۱. حلقۀ در.۲. حلقۀ میخ طویله.
-
پرچ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹پرچین› parč میخ یا میلۀ فلزی باریک که تیزی سر آن را کوبیده و پهن کرده باشند.〈 پرچ کردن: (مصدر متعدی) کوبیدن و پهن کردن سر میخ که از یک طرف تخته یا چیز دیگر بیرون آمده باشد؛ پرچیدن.
-
میخ کوب
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) mixkub ۱. چکش و هر آلتی که با آن میخ را در چیزی یا در جایی بکوبند.۲. [مجاز] ثابت و بیحرکت.۳. [مجاز] ویژگی کسی که مات و متحیر بر جا مانده باشد.
-
اندول
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] 'andul گلیمی که چهارگوشۀ آن را بالاتر از سطح زمین به چهار میخ ببندند و بهصورت تخت بر آن بنشینند.
-
آهنین
فرهنگ فارسی عمید
(صفت نسبی، منسوب به آهن) 'āhanin = آهنی: ◻︎ با سیهدل چه سود گفتن وعظ؟ / نرود میخ آهنین در سنگ (سعدی: ۹۳).
-
گازانبر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) gāz[']ambor آلتی که با آن میخ را از چیزی بیرون میآورند یا با آن دندان را میکشند؛ میخکش.