کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
هزارمیخ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
هزارمیخ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) ‹هزارمیخه، هزارمیخی› [قدیمی، مجاز] hezārmix ۱. جامۀ خشن و خرقۀ درویشان که بخیۀ بسیار بر آن زده باشند.۲. آسمان پرستاره: ◻︎ برکش میخ غم ز دل پیش که صبح برکشد / این خشن هزارمیخ از سر چرخ چنبری (خاقانی: ۴۲۵).
-
جستوجو در متن
-
جبه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: جبَّة] jobbe ۱. [جمع: جبب و جباب] جامۀ گشاد و بلند که روی جامههای دیگر بر تن کنند.۲. جوشن؛ دِرع؛ زره.۳. (زمینشناسی) دومین لایۀ تشکیلدندۀ زمین، میان پوسته و هسته؛ گوشته.〈 جبهٴ هزارمیخ: [قدیمی، مجاز] آسمان و ستارگان در هنگام شب.