کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
هزاران پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
هزاران
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [مجاز] hezārān ۱. بسیارزیاد: ◻︎ هزاران سرِ مردمِ بیگناه / بدین گفتهات گشت خواهد تباه (فردوسی: ۲/۳۴۹حاشیه).۲. = هزار
-
جستوجو در متن
-
دنگ
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) dang ۱. [عامیانه] ابله؛ احمق؛ کودن: ◻︎ صدهزاران نام خوش را کرد ننگ / صدهزاران زیرکان را کرد دنگ (مولوی۱: ۷۸۱).۲. [قدیمی] پریشانخاطر.۳. (قید) [قدیمی] با پریشانخاطری.
-
آزادکرد
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] 'āzādkard آزادکرده؛ آزادشده: ◻︎ من آزاد آزادکردان اویم / که بندهست چون من هزاران هزارش (ناصرخسرو: ۳۳۷).
-
خام ریش
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی، مجاز] xāmriš احمق؛ نادان: ◻︎ جمع آمد صد هزاران خامریش / صید او گشته چو او از ابلهیش (مولوی: ۳۷۵).
-
هزار
فرهنگ فارسی عمید
، قدیمی: hazār (اسم) [پهلوی: hazār] hezār ۱. (ریاضی) عدد اصلی برابر با ده صدتا؛ عدد «۱۰۰۰».۲. یک ریال.۳. [قدیمی] نوعی بلبل؛ هزارآوا؛ هزاردستان؛ هزاران.
-
کلچ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) kolč چینوشکن؛ پیچوخم زلف: ◻︎ فری زآن زلف مشکینش چو زنجیر / فتاده صد هزاران کلچ بر کلچ (شاکر: شاعران بیدیوان: ۴۵).
-
بلایه
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹بلاده، بلابه› [قدیمی] balāye ۱. نابکار؛ تباهکار.۲. زن بدکار: ◻︎ هزاران جفت همچون ویس یابی / چرا دل زآن بلایه برنتابی (فخرالدیناسعد: ۱۴۶).۳. زشت و ناشایست.
-
کسمه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [ترکی] [قدیمی] kasme ۱. موی پیچیده در کنار صورت.۲. زلف پرپیچوخم بالای پیشانی و جلو سر: ◻︎ عروس بخت در آن حجله با هزاران ناز / شکسته کسمه و بر برگ گل گلاب زده (حافظ: ۸۴۲).
-
چرخشت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹چرخست، خرخشت› [قدیمی] čarxo(a)št ۱. چرخی که با آن آب انگور بگیرند.۲. ظرفی که در آن انگور بریزند و لگد کنند تا آبش گرفته شود و در خم بریزند برای ساختن شراب؛ جاست؛ سپار: ◻︎ آنگه به یکی چرخشت اندر فکندشان / بر پشت لگد بیست هزاران بزندشان (منوچهری...
-
خشوک
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹خشتوک، خشنوک› [قدیمی] xašuk حرامزاده؛ ولدالزنا: ◻︎ ایا بلایه اگر کار کرد پنهان بود / کنون توانی باری خشوک پنهان کرد (منجیک: شاعران بیدیوان: ۲۲۲)، ◻︎ در وجود ما هزاران گرگ و خوک / صالح و ناصالح و خوب و خشوک (مولوی: ۲۳۶۰).
-
دوشا
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] dušā ۱. دوشنده.۲. دوشیدنی: ◻︎ ز گاوان صدوسیهزار از شمار / ز میشان دوشا هزارانهزار (اسدی: ۳۶۵).۳. گاو یا گوسفند که شیر بدهد و شیر او را بدوشند.
-
رستم
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: rostahm] ‹رستهم› [قدیمی، مجاز] rostam ۱. بزرگتن؛ تنومند؛ بلندبالا؛ خوشاندام.۲. مرد دلیر و شجاع؛ پهلوان: ◻︎ پهلوان شد سوی موصل با حشم / با هزاران رستم و طبل و علم (مولوی: ۸۲۹). Δ در اصل نام پهلوان شاهنامه بوده است.
-
طم ورم
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: الطّمّوالرَمّ] [قدیمی] tem[m]orem[m] ۱. آبوخاک.۲. [مجاز] کموزیاد؛ جزئیات چیزی: ◻︎ عقل تو قسمت شده بر صد مهمّ / بر هزاران آرزو و طمّورمّ (مولوی: ۶۴۹).۳. خشکوتر.
-
پنگان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹بنگان، بنکام، فنجان› [قدیمی] pa(e)ngān ۱. پیالۀ مسی که ته آن سوراخ دارد و دهقانان سابقاً موقعی که میخواستند آب قنات یا رودخانه را میان خود تقسیم کنند آن را مقیاس قرار میدادند به این طریق که پنگان را میان تغاری پر از آب میگذاشتند تا کمکم پر...