کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
هر زمان که پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
هر آن
فرهنگ فارسی عمید
(قید) [فارسی. عربی] har'ān هروقت؛ هرلحظه؛ هردم.
-
واژههای همآوا
-
هرکه
فرهنگ فارسی عمید
(صفت+ ضمیر) ‹هرک› harke هرکس؛ هرشخص.
-
جستوجو در متن
-
اندیک
فرهنگ فارسی عمید
(شبه جمله) [مخففِ اندی که] [قدیمی] 'andik ۱. باشد که؛ بُوَد که؛ شاید که: ◻︎ گر بوستان ز باد خزان زرد شد رواست / اندی که سرخ ماند روی خدایگان (عنصری: ۳۴۴).۲. زیرا که: ◻︎ گر خوار شدم سوی بت خویش روا باد / اندی که بر مهتر خود خوار نیَم خوار (عماره: ...
-
آنچه
فرهنگ فارسی عمید
(ضمیر+ حرف ربط) 'ānče آن چیز؛ آن چیز که؛ هرچه؛ هرچه که؛ هرچیز که.
-
یاره
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) yāre یارا: ◻︎ جز زُهره که را زَهره که بوسد پایش؟ / جز یاره که را «یاره» که بوسد دستش؟ (مهستی: مجمعالفرس: یاره).
-
آنک
فرهنگ فارسی عمید
(ضمیر + حرف) [مخففِ آنکه] [قدیمی] 'ānk آنکس که؛ کسی که.
-
کان
فرهنگ فارسی عمید
(حرف + صفت، ضمیر) [مخففِ که آن] [قدیمی] kān که آن.
-
کاندر
فرهنگ فارسی عمید
(حرف + حرف اضافه) [مخففِ که اندر] [قدیمی] kandar که اندر.
-
کاندران
فرهنگ فارسی عمید
[مخففِ که اندر آن] [قدیمی] kandarān که اندر آن.
-
کاندرین
فرهنگ فارسی عمید
[مخففِ که اندر این] [قدیمی] kandarin که اندر این.
-
فدیه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: فِدیَة] ‹فدیت› fedye ۱. مالی که در قبال آزاد شدن کسی پرداخت میشود؛ سربها.۲. مالی که برای دفع بلا به فقرا میدهند.۳. (فقه) مقدار معینی طعام که فرد بابت روزههایی که در ماه رمضان خورده به فقرا میدهد.۴. (حقوق) مالی که زن در طلاق خُلع به ش...
-
سبک دست
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [مجاز] sabokdast ۱. کسی که کاری را با تندی و چالاکی انجام بدهد؛ چابکدست؛ تنددست؛ تندکار.۲. کسی که در کارهایی که با دست انجام میدهند چستوچابک باشد.۳. کسی که بیسبب به روی دیگری دست دراز کند و او را کتک بزند.۴. کسی که دست مبارک و خوش یمن دارد...
-
صدبرگ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (زیستشناسی) sadbarg ۱. گلی که گلبرگهای بسیار داشته باشد: ◻︎ که تواند که دهد میوۀ الوان از چوب / یا که داند که برآرد گل صدبرگ از خار (سعدی۲: ۶۴۶).۲. گل سرخ.۳. گل گلاب.۴. گل زرد پربرگ.