کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
هرزهگو و وِلِنگ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
هرزه خا
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹هرزهخای› [قدیمی] harzexā یاوهگو؛ بیهودهگو.
-
هرزه درای
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی، اسم) ‹هرزهدرا› [قدیمی] harzedarāy یاوهگوی؛ بیهودهگوی؛ هرزهخای.
-
هرزه کار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [قدیمی] harzekār کسی که کارهای بیهوده بکند.
-
هرزه گرد
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت فاعلی) harzegard کسی که بیهوده به همهجا میرود؛ آواره؛ ولگرد.
-
هرزه لاف
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) [قدیمی] harzelāf بیهودهگو؛ یاوهگو.
-
هرزه لای
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) [قدیمی] harzelāy یاوهگو؛ بیهودهگو.
-
هرزه مرس
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [فارسی. عربی] [قدیمی] harzemaras سگ بیقلاده که هرجا میخواهد برود؛ سگ ولگرد.
-
جستوجو در متن
-
یاوه گو
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت فاعلی) ‹یاوهگوی› yāvegu بیهودهگو؛ کسی که سخنان بیهوده و بیمعنی بگوید؛ هرزهدرای؛ یاوهدرای.
-
یکی گو
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت فاعلی) ‹یکیگوی› [قدیمی] yekigu شخص موحد و خداپرست.
-
بخسیدن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر لازم) ‹پخسیدن› [قدیمی] baxsidan ۱. پژمردن.۲. رنجیدن.۳. گداختن: ◻︎ ای نگارین ز تو رهیت گسست / دلش را گو ببخس و گو بگداز (آغاجی: شاعران بیدیوان: ۱۹۳).
-
لطیفه گو
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی. فارسی] ‹لطیفهسرا› [مجاز] latifegu آنکه سخنان نغز و نیکو بگوید.
-
بیهوده گو
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] bihudegu کسی که سخنان بیمعنی و بیفایده بگوید؛ یاوهگو.
-
گو
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) ‹کو› [قدیمی] go[w] ۱. دلیر؛ پهلوان: ◻︎ نگهبان بر او کرد پس اند مرد / گوِ پهلوانزاده با داغ و درد (دقیقی: ۹۰)، ◻︎ حکایت شنو کآن گوِ نامجوی / پسندیدهپی بود و فرخندهخوی (سعدی۱: ۶۰ حاشیه).۲. مهتر؛ بزرگ.۳. (اسم) = گاو
-
بذله گو
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) [مٲخوذ از عربی؟. فارسی] ‹بذلهگوی› bazlegu آنکه سخن نغز و فرحآور میگوید؛ لطیفهگو.