کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
هرز پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
هرز
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [پهلوی: halak] harz ۱. آنچه بر اثر استفادۀ پیاپی کارکرد آن مختل شود، مثل پیچومهره یا چاقو.۲. بیفایده؛ بیمصرف.۳. گیاه بیمصرف که در میان گیاهان مفید میروید و به آنها آسیب میزند.
-
واژههای همآوا
-
حرز
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] harz حفظ کردن؛ نگهبانی کردن؛ نگهداشتن.
-
حرز
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] [قدیمی] herz ۱. = تعویذ۲. [قدیمی] پناهگاه؛ جای امن.
-
حرض
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] haraz ناتوان شدن؛ علیل شدن.
-
جستوجو در متن
-
بی خو
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] bixo[w] پاکشده از علف هرز؛ زمینی که گیاه هرزه نداشته باشد.
-
وجین
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹ویجین› (کشاورزی) vejin عمل کندن و دور ریختن گیاههای هرز از میان کشتزار.
-
پرخو
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) ‹فرخو› [قدیمی] parxo[w] ۱. بریدن شاخههای زاید تاک و سایر درختان؛ پر کاوش.۲. کندن علفهای هرز از میان کشتزار.