کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
هران پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای همآوا
-
هر آن
فرهنگ فارسی عمید
(قید) [فارسی. عربی] har'ān هروقت؛ هرلحظه؛ هردم.
-
جستوجو در متن
-
هردم
فرهنگ فارسی عمید
(قید) hardam هرلحظه؛ هردقیقه؛ هرساعت؛ هرآن.
-
هر آنچش
فرهنگ فارسی عمید
(صفت، ضمیر) har[']ānčeš هرآنچه او را؛ هرآن چیز که او را: ◻︎ بفرمود تا پهلوان سپاه / بخواهد هرآنچش بباید ز شاه (فردوسی: ۷/۵۰۴).
-
بوش
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر از بودن) [پهلوی: bavišn] ‹بودش، باشش، بوشن› [قدیمی] boveš ۱. هستی؛ وجود.۲. تقدیر؛ سرنوشت: ◻︎ هرآنچیز کاو ساخت اندر بُوِش / بر آن است چرخ روان را روش (فردوسی: ۱/۲۳۱).
-
دادار
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [پهلوی: dātār] [قدیمی] dādār ۱. داددهنده؛ دادگر؛ عادل.۲. بخشاینده.۳. آفریننده؛ آفریدگار: ◻︎ جز این بت که هر صبح از این جا که هست / برآرد به یزدانِ دادار دست (سعدی۱: ۱۷۹).۴. (اسم) یکی از نامها و صفات باریتعالی: ◻︎ هرآنکس که داند که دادار هست ...