کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
هدایت پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
هدایت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: هدایة] hedāyat راهنمایی کردن؛ راه راست نمودن.
-
جستوجو در متن
-
استرشاد
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] 'esteršād ۱. راهنمایی خواستن؛ طلب هدایت کردن.۲. هدایت شدن.
-
ارشاد
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] 'eršād هدایت کردن به راه راست؛ راهنمایی کردن.
-
اهتدا
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: اهتداء] [قدیمی] 'ehtedā هدایت شدن؛ راه راست یافتن.
-
متهدی
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] [قدیمی] motahaddi راهبرنده؛ راهیابنده؛ هدایتشده؛ راهیافته.
-
خلبان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) xalabān هدایتکنندۀ هواپیما یا بالگرد.
-
مهتدی
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] [قدیمی] mohtadi هدایتشده؛ راهراستیافته.
-
راهبری
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) [قدیمی] rāhbari رهبری؛ راهنمایی؛ هدایت.
-
راهنمونی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) [قدیمی] rāhne(o)muni راهنمایی و رهبری؛ هدایت.
-
مهدی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: مَهدیّ] ma(e)hdi ۱. نام قائممقام منتظر در نزد شیعیان.۲. (صفت) [قدیمی] کسی که خداوند او را بهسوی حق هدایت نموده؛ هدایتشده؛ ارشادشده.
-
ارجاع
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] 'erjā' ۱. سپردن کاری به کسی یا جایی.۲. هدایت کردن به جای دیگر برای راهنمایی و اطلاعات بیشتر.
-
هادی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی، جمع: هُداة] hādi ۱. هدایتکننده؛ راهراستنماینده؛ رهنما.۲. پیشوا.〈 هادی الکتریسیته: اجسامی که الکتریسیته را منتشر و هدایت میکنند، مانند فلزات، بدن انسان، حیوان، و آب.
-
ارکستر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [فرانسوی: orchestre، مٲخوذ از یونانی] (موسیقی) 'orkestr گروهی ثابت از نوازندگان سازهای مختلف که با هدایت یک رهبر قطعههای موسیقی را اجرا میکنند.
-
مردمک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (زیستشناسی) mardomak دریچهای میان عنبیه که نور را به داخل چشم هدایت میکند؛ مردمه.