کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
هجا پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
هجا
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] hejā ۱. (زبانشناسی) کوچکترین واحد زبان شامل صامت و مصوت.۲. (اسم مصدر) [قدیمی] بدگویی کردن؛ بدی کسی را گفتن؛ معایب کسی را شمردن.
-
جستوجو در متن
-
افتنان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] 'eftenān ۱. (ادبی) در بدیع، آن است که شاعر در ضمن شعر چند مضمون مختلف مانند تهنیت و تعزیت یا مدح و هجا بیاورد.۲. [قدیمی] سخن گوناگون آوردن.
-
جامع الحروف
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] (ادبی) jāme'olhoruf در بدیع، بیت یا جملهای که تمام حروف هجا را در آن بیاورند، بهصورتیکه حرفی کم نباشد و مکرر هم نشود.
-
باهو
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [سنسکریت] [قدیمی] bāhu ۱. بازو؛ از سرشانه تا آرنج.۲. چوبدستی کلفت؛ ماهو: ◻︎بشکنم کله به باهوی هجا و دشنام / زآنکه آن کلهٴ شوم از در باهوست مرا (سوزنی: لغتنامه: باهو).
-
چشم گشته
فرهنگ فارسی عمید
(صفت مفعولی) [قدیمی] če(a)šmgašte کجچشم؛ چپچشم؛ کجبین؛ لوچ؛ احول: ◻︎ هجا کردهست پنهان شاعران را / قریع آن کور ملعون چشمگشته (عسجدی: لغتنامه: چشمگشته).
-
حساب
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] hesāb ۱. شمردن؛ شماره کردن.۲. (اسم) شماره؛ اندازه.۳. (اسم) (ریاضی) علمی که دربارۀ اعداد، ارقام، و قواعد حسابداری بحث میکند.〈 حساب جُمَّل (ابجد): حساب حروف هجا که مجموع آنها در هشت کلمۀ مصنوعی ابجد گنجانده شده و برای ساختن ما...
-
حرف
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمع: حُرُوف] harf ۱. هریک از حروف هجا یا واحدهای الفبا که کلمات از آنها ترکیب میشود، مانندِ ا، ب، پ، ت، ث....۲. (ادبی) در دستور زبان، کلمهای که معنی مستقل ندارد و تنها برای پیوند دادن کلمه، گروه یا جمله به یکدیگر و نشان دادن نقش کلمات...
-
صفیر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] safir ۱. صدای ممتدی که خالی از حروف هجا باشد و از میان دو لب یا از آلتی خارج شود.٢. سوت.٣. (موسیقی) نوعی ساز بادی.〈 صفیرِ راک: (موسیقی) گوشهای در دستگاه ماهور.〈 صفیر زدن: (مصدر متعدی) [قدیمی]۱. صدا زدن.۲. (مصدر لازم) سوت زدن؛ ...
-
بخش
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: baxš] ‹بخشه› baxš ۱. بهره؛ حصه؛ نصیب؛ قسمت.۲. واحدی از یک سازمان که کار ویژهای را بر عهده دارد: بخش امور مالی.۳. قسمتی از یک کتاب، مقاله، جزوه، و مانندِ آن که دارای استقلال نسبی است.۴. (اسم مصدر) (ریاضی) تقسیم.۵. قسمتی از یک شهرستان که...
-
حروف
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمعِ حرف] horuf = حَرف〈 حروف روادف: = روادف〈 حروف صفیر: حروف ز، س، ص.〈 حروف عالیات: (تصوف) موجودات یا شئون ذاتی موجود در غیبالغیوب مانند درخت در هسته: ◻︎ ما جمله حروف عالیاتیم مدام / پنهان ز همه به غیب ذاتیم مدام ـ هرچند ...
-
علم
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی، جمع: علوم] 'elm ۱. دانستن؛ یقین کردن.۲. یقین.۳. (اسم) معرفت؛ دانش.〈 علم ازلی: علم الهی؛ علم غیب.〈 علم اسفل: [قدیمی] حکمتِ طبیعی.〈 علم اوسط: علم ریاضی.〈 علم بیان: [قدیمی] علمی که بهوسیلۀ آن میتوان فهمید کدام...