کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
نیکآهنگ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
آهنگ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: āhang] ‹آهنج› 'āhang ۱. قصد؛ عزم؛ اراده؛ عزیمت: ◻︎ چو آهنگ رفتن کند جان پا ک / چه بر تخت مردن چه بر روی خا ک (سعدی: ۵۹).۲. روش.۳. (موسیقی) آواز؛ لحن؛ نوا؛ آوا.۴. (موسیقی) آواز موزون؛ قطعۀ موسیقی: ◻︎ چو آهنگ بربط بُوَد مستقیم / کی از...
-
نیک
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [پهلوی: nēwak] nik ۱. خوب؛ خوش.۲. (قید) بهخوبی.۳. (اسم، صفت) شخص نیکوکار.۴. (قید) [قدیمی] بسیار.۵. (قید) [قدیمی] کاملاً.۶. [قدیمی] سودمند.
-
آب آهنگ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت فاعلی) ‹آبآهنج› [قدیمی] 'āb[']āhang انسان یا حیوانی که از چاه آب بکشد؛ کشندۀ آب: ◻︎ کرده شیران حضرت تو مرا / سرزده، همچو گاو آبآهنگ (سنائی۲: ۱۹۳).
-
آهنگ ساز
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) (موسیقی) 'āhangsāz سازندۀ آهنگ؛ موسیقیدانی که آهنگهای موسیقی بسازد.
-
آهنگ سازی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) (موسیقی) 'āhangsāzi شغل و عمل آهنگساز.
-
خارج آهنگ
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی. فارسی] xārej[']āhang ۱. (موسیقی) ناموزن.۲. [قدیمی، مجاز] ناموافق؛ ناساز؛ ناهماهنگ: ◻︎ بفرمود تا آن دو سرهنگ را / دو کژزخمهٴ خارجآهنگ را (نظامی۵: ۸۴۳).
-
فراخ آهنگ
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی، مجاز] farāx[']āhang ۱. دورپرواز.۲. ویژگی تیری که هدفهای دور را بزند.
-
ریم آهنگ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹ریمآهنج› [قدیمی] rim[']āhang ۱. آنچه با آن چرک چیزی را پاک کنند.۲. دارویی که برای معالجۀ زخم، جراحت، و پاک کردن ریم زخم به کار میبرند.
-
خوش آهنگ
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) xoš[']āhang دارای آهنگ و صدای خوشایند و دلنشین.
-
پیک نیک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [فرانسوی: pique-nique] piknik گردش دستهجمعی در خارج از شهر.
-
نیک اختر
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی، مجاز] nik[']axtar نیکبخت؛ خوشبخت؛ خوشطالع؛ بختیار.
-
نیک انجام
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] nik[']anjām کسیکه آخر و عاقبت کارش خوب باشد؛ خوشعاقبت.
-
نیک اندیش
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) nik[']andiš خیرخواه.
-
نیک بخت
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) nikbaxt نیکوبخت، نکوبخت؛ خوشبخت؛ سعادتمند.
-
نیک پی
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) [قدیمی] nikpey = خوشقدم