کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
نیم پخته پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
نیم راه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹نیمهراه› [قدیمی] nimrāh وسط راه؛ میانۀ راه.
-
نیم رخ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) nimrox ۱. نیمۀ صورت.۲. (صفت) ویژگی عکس یا تصویری که نصف صورت را نشان بدهد.
-
نیم رو
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹نیمروی› nimru ۱. نیمرخ؛ یک طرف صورت؛ یک سمت چهره: ◻︎ نیمرو خاکین چو بوسم پای تو / بر سر از تو تاج تمکین آورم (خاقانی: ۶۴۴).۲. غذایی که از سرخکردن تخم پرندگان، بهویژه مرغ خانگی در روغن تهیه میشود، بهصورتی که سفیدۀ آن ببندد.
-
نیم سوز
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت فاعلی) nimsuz ۱. چوب یا هیزمی که تمام آن نسوخته باشد.۲. [عامیانه، مجاز] لاغر و سیاه.
-
نیم کاره
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹نیمهکاره› nimkāre ۱. هرچیز ناتمام؛ ناقص.۲. ویژگی کاری که نصف آن را انجام داده باشند.
-
نیم کاسه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [فارسی. مٲخوذ از عربی] nimkāse کاسۀ کوچک.
-
نیم گرد
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) nimgerd ۱. نیمدایره.۲. (اسم) نوعی آجر که لبۀ آن پخ و گرد است.
-
نیم گرم
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) nimgarm آنچه نه داغ باشد نه سرد؛ ولرم.
-
نیم لنگ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] nimlang ۱. ظرفی که کمان را در آن میگذارند؛ قربان؛ ترکش؛ تیردان.