کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
نگریستن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
نگریستن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر لازم) [پهلوی: nikīrīstan] ‹نگرستن› negaristan نگاه کردن؛ دیدن؛ نگریدن.
-
جستوجو در متن
-
نگریدن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر لازم) [قدیمی] negaridan = نگریستن
-
لحظ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی، جمع: ٲلحاظ] [قدیمی] lahz از گوشۀ چشم به چیزی نگریستن.
-
دیدن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر متعدی) [پهلوی: ditan] didan نگاه کردن؛ نگریستن؛ دیدار کردن.
-
تحدیق
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] tahdiq ۱. نظر دوختن به چیزی؛ خیره نگریستن؛ تیز نگریستن.۲. احاطه کردن؛ گرداگرد کسی یا چیزی را گرفتن.
-
دیدنی
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) didani سزاوار دیدن؛ لایق نگریستن؛ قابل دیدن.
-
تناظر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] tanāzor ۱. به یکدیگر نظر کردن؛ به هم نگریستن.۲. با هم در امری گفتگو و جدال کردن.
-
ژرف نگری
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) [مجاز] žarfnegari ژرف نگریستن؛ باریکبینی؛ غوررسی؛ تعمق.
-
مشاهده
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: مشاهَدَة] mošāhede ۱. به چشم دیدن؛ نگریستن؛ نگاه کردن.۲. (اسم) صورت.
-
منظر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمعِ مناظر] manzar ۱. جای نگریستن و نظر انداختن.۲. آنچه در برابر چشم واقع شود.
-
منظره
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: منظرَة، جمع: مناظر] manzare جای نگریستن و نظر انداختن؛ چشمانداز؛ دورنما.
-
نظرگاه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی. فارسی] nazargāh ۱. دیدگاه؛ عقیده.۲. جای نظر کردن؛ جای نگریستن؛ تماشاگاه.
-
تبصر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [قدیمی] tabassor ۱. بینا شدن.۲. نگریستن در چیزی.۳. بینایی.
-
درنگریستن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر لازم، مصدر متعدی) [قدیمی] darnegaristan ۱. نگریستن؛ نگاه کردن؛ نظرکردن.۲. [مجاز] دقت کردن.