کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
نگر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
نگر
فرهنگ فارسی عمید
(بن مضارعِ نگریستن و نگرستن و نگریدن) negar ۱. = نگریستن۲. نگرنده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): آیندهنگر.
-
واژههای مشابه
-
پایان نگر
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) [قدیمی، مجاز] pāyānnegar کسی که آخر و عاقبت کاری را بنگرد و دربارۀ آن فکر کند؛ پایاننگرنده؛ پایانبین؛ عاقبتبین.
-
ژرف نگر
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) [مجاز] žarfnegar کسی که در امری غوررسی میکند و پایان آن را مینگرد؛ ژرفبین.
-
عاقبت نگر
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) [عربی. فارسی] [مجاز] 'āqebatnegar عاقبتبین؛ عاقبتاندیش؛ آنکه پایان کار را مینگرد.
-
جستوجو در متن
-
پایان بین
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) [قدیمی، مجاز] pāyānbin کسی که آخر و عاقبت کاری را در نظر بگیرد و دربارۀ آن فکر کند؛ عاقبتبین؛ عاقبتاندیش؛ پایاننگر.
-
ژرف بین
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) [مجاز] žarfbin کسی که در امری غوررسی کرده و پایان آن را در نظر میگیرد؛ ژرفنگر؛ باریکبین؛ تیزبین.
-
چشم دریده
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عامیانه، مجاز] če(a)šmdaride بیشرم؛ بیحیا؛ پررو؛ بیادب: ◻︎ شوخی نرگس نگر که پیش تو بشکفت / چشمدریده ادب نگاهندارد (حافظ: ۲۶۲).
-
چغو
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹چغوک› (زیستشناسی) [قدیمی] ča(o)qu ۱. = چغک۲. جغد: ◻︎ اگر بازی اندر چغو کم نگر / وگر باشهای سوی بطّان مپر (ابوشکور: شاعران بیدیوان: ۱۰۱).
-
صاحب جاهی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) [عربی. معرب. فارسی] [قدیمی] sāhebjāhi بلندمرتبگی؛ مقام صاحبجاه: ◻︎ خشت زیر سر و بر تارک هفتاختر پای / دست قدرت نگر و منصب صاحبجاهی (حافظ: ۹۷۴).
-
کلال
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) kolāl =سفالگر: ◻︎ نگر تا در این چون سفالینهتن / به حاصل شد از تو مراد کلال (ناصرخسرو: ۲۵۲)، ◻︎ هر کاسهای که ساخت ندانم چرا شکست / گردندهآسمان که چو چرخ کلال گشت (امیرخسرو: لغتنامه: کلال).
-
خستوانه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹خستونه، خستانه› [قدیمی] xa(o)stovāne ۱. خرقه؛ جامۀ درویشان.۲. نوعی جامۀ پشمی خشن: ◻︎ نگر ز سنگ چه مایه به است گوهر سرخ / ز خستوانه چه مایه به است شوشتری (معروفی بلخی: شاعران بیدیوان: ۱۴۴).
-
تلاتوف
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹تلاتف› [قدیمی] talātuf ۱. پلید؛ چرکین؛ کثیف: ◻︎ زنی پلشت و تلاتوف و اهرمنکردار / نگر نگردی از گرد او که گرم آیی (شهید بلخی: شاعران بیدیوان: ۳۷).۲. (اسم) شوروغوغا.
-
گل شکر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [فارسی. سنسکریت] [قدیمی] golša(e)kar معجونی از گلبرگهای گلسرخ و شکر یا قند که در قدیم به عنوان مسهل به کار میرفت؛ گلقند: ◻︎ صدهزاران جان تلخیکش نگر / همچو گل آغشته اندر گلشکر (مولوی: ۱۳۱)، ◻︎ گر گلشکر خوری به تکلّف زیان کند / ور نان خ...