کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
نَّبَاتٍ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
نبات
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] nabāt ۱. نوعی شیرینی بلورین که از شیرۀ شکر درست میکنند.۲. گیاه.
-
آب نبات
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [فارسی. عربی] 'ābnabāt نوعی از شیرینی که با شیرۀ شکر درست میکنند.
-
کاسه نبات
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [مٲخوذ از عربی. عربی] kāsenabāt نباتی به شکل کاسه برای گذاشتن بر سفرۀ عقد یا هدیه دادن.
-
نبات داغ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی. فارسی] nabātdāq مخلوط آب داغ و نبات که از حل کردن نبات در آب داغ تهیه میشود.
-
واژههای همآوا
-
نبات
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] nabāt ۱. نوعی شیرینی بلورین که از شیرۀ شکر درست میکنند.۲. گیاه.
-
جستوجو در متن
-
گیاه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: gayāh] ‹گیه، گیا، گیاغ، کیاغ› (زیستشناسی) giyāh هر رستنی که از زمین بروید؛ علف؛ نبات.
-
کانفت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [روسی] ‹کامفت› kānfet نوعی شیرینی شبیه آبنبات که آن را در کاغذ میپیچند.
-
آبلوج
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹آبلوچ، ابلوج، آبلوک› [قدیمی] 'ābluj ۱. شکر؛ قند سفید: ◻︎ تا آبلوج همچو تبرزد نشد به طعم / تا چون نبات نیست به پیش نظر شکر (پوربهای جامی: لغتنامه: آبلوج).۲. نبات.
-
ابرنجک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹ارتجک› [قدیمی] 'abranjak برق؛ رعدوبرق؛ صاعقه: ◻︎ صحرای بینبات پر از خشکی / گویی که سوختهست به ابرنجک (دقیقی: ۱۰۳).
-
موالید
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمعِ مولود] [قدیمی] mavālid = مولود〈 موالید ثلاثه: [قدیمی، مجاز] جماد، نبات، و حیوان.〈 موالید سهگانه: = 〈 موالید ثلاثه
-
شاخه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) šāxe ۱. (زیستشناسی) آنچه از تنۀ درخت یا ساقۀ گیاه میروید و حامل برگ، گل، یا میوه است؛ شاخ.۲. آنچه از چیز دیگر جدا شود، مثل جوی آب که از نهر یا رود جدا شود.۳. شعبه.۴. [مجاز] فرقه؛ دسته.۵. [مجاز] واحد شمارش تیرآهن، نبات، و مانند آن: یک شاخه نبا...
-
سولفات دوزنگ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [فرانسوی: sulfate de zinc] (شیمی) sulfātdozang نمکی شبیه خرده نبات که از ترکیب آب و روی با جوهر گوگرد بهدست میآید و در پزشکی برای معالجه چشمدرد و بند آوردن خون به کار میرود؛ سولفات روی.
-
شکرریز
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت فاعلی) [سنسکریت. فارسی] šekarriz ۱. کسی که قند و نقل و نبات میسازد.۲. [مجاز] شیرینگفتار.۳. سخن شیرین و فصیح.۴. [مجاز] لب معشوق.